♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
با کوله بار توصیه های پدر مادر راه افتادیم توی عالم وجود
اما در مقابل مسایل زندگی به دردی نخوردند
دچار دردسرهایی شدیم یکی از یکی افتضاح تر
به هر جزایی که بود از این معرکه های نحس سر بیرون آوردیم، اما درب و داغان، پوزموروک مثل خرچنگ پس پَسَکی، دست و پا شکسته
گاهی هم از حق نگذریم، توانستیم خوش بگذرانیم، با هر گُهی که بود، اما مدام با این دلشوره که مبادا بدبختی ها دوباره شروع بشود…که همیشه هم دوباره شروع شد…یادمان باشد
اغلب شنیده یم که می گویند جوانی را توهم به باد می دهد
جوانی ما بدون توهم به باد رفت!…باز هم آسمان و ریسمان!…به نظر من که…هر چه هست از همان اول است
از همان اول حقیر به دنیا آمده ایم، از همان اولش باخته بودیم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
ما اصلاً گناهکار دنیا آمده بودیم! بله که سرنوشتمان این بود که برویم جنگ! دلقکهایی بودیم، یکپارچه گوشتِ خالی
با یک شماره! عملهی مسلسل! شمارهی به دردنخور! بیخودی!
بشر پنج لیتر خون بیشتر نیست
این حقیقت را وقتی میفهمی که دیگر کار از کار گذشته
با نگاه اول، متوجه تفاوت نمیشوی
نمیفهمی که همهی کرهی زمین، چیزی نیست جز یک گردونهی قمارخانه
با شمارههای خوب و شمارههای بد
آنهایی که قرارست همیشه لای لحاف باشند
آنهایی که دنیا آمدهاند که بروند سربازی
اولش که نگاه میکنی، همه یکجور به نظر میآیند
همهی بنی آدم عین هم، فلهای ؛ اما ارواح عمهت! خیال کردهای
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
دستهی دلقکها
لویی فردینان سلین