بسم رب الشهدا
قسمت دوم
من ، زهرا حسنوند ، متولد 1370، دانشجوی کارشناسی ارشد فقه و حقوق
اصالتا خرم آبادی ، از زندگی و عشق واقعی خودم میگم
از زندگی شیرین و دوست داشتنی که عمر ظاهری آن فقط 2سال و 8ماه بود
با ما همراه باشین و از دستش ندین
*♥♥♥♥*♥♥♥♥*
هیچ وقت فراموش نمیکنم همان جلسه اول با پدرم سر صحبت را درباره شهدا باز کرد
پدرم هم رزمنده بود ، انگار با این حرف ها به هم نزدیکتر شده بودند
بعدها درباره این حرفهای روز خواستگاری از او پرسیدم
با خنده گفت نمیدانم چی شد که حرفهایمان اینطور پیش رفت ...
گفتم اتفاقا اون روز حس کردم خشک مذهبی هستی
اما واقعا انگار وقتی فهمید پدرم اهل جبهه بوده به نوعی حرف دلش را زده بود
حتی پدرم به او گفت: تو بچه امروز و این زمانه ای ، چیزی از شهدا ندیدی ، چطور اینقدر از شهدا حرف میزنی؟
گفت حاج آقا ما هر چی داریم از شهدا داریم. الگو من ، شهدا هستند ، علاقه خاصی به شهدا دارم
آن روز با خودم فکر کردم این جلسه چه شباهتی به خواستگاری دارد آخه؟؟؟
مادرش گفت از این حرف ها بگذریم ما برای موضوع دیگری اینجا آمده ایم ...
مادرم هم که پذیرایی کرد هیچ چیز برنداشت ! فقط یک چای تلخ ! گفت رژیمم ! همه خندیدیم
آن روز صحبت خصوصی نداشتیم ، فقط قرار بود همدیگر را ببینیم و بپسندیم
که دیدیم و پسندیدیم ...
آن هم چه پسندی..
با رضایت طرفین قرار های بعدی گذاشته شد .
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
امین اصالتا مراغه ای و ساکن تهران
متولد یکم فروردین سال 65
فارغ التحصیل رشته کامپیوتر و دانشجوی کارشناسی الکترونیک
ورزشکار حرفه ای در چهار رشته ورزشی
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
با ما همراه باشید
ادامه داستان فردا میذارم از دستش ندین
برای خوندن قسمت اول کلیک کنید