فهرست مطالب
بچه که بودم بابام برام یدونه جوجه رنگی خرید خیلی چاق بود من بش میگفتم خپل همیشه براش مگس میگرفتم تا بخوره *narahat* حیف که زیاد عمر نکرد *narahat* *amo_barghi* دست که میزدم گرد و خاک میکرد و میومد *amo_barghi* :khak: یبار فک میکردم تو اتاقه در صورتی که تو حال بود :khak: منم فک میکردم تو اتاقه سه چهار بار دست زدم نیومد *gerye* برگشتم ببینم کجاس لهش کردم *gerye*