♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
در یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درایت فراوانش مورد ستایش بود
روزی فیلسوفی که از آشنایان سقراط بود،با هیجان نزد او آمد و گفت: سقراط میدانی دربارهی یکی از شاگردانت چه شنیده ام؟
سقراط پاسخ داد: لحظه ای صبر کن! پیش از اینکه به من چیزی بگویی از تو می خواهم آزمون کوچکی را که نامش سه پرسش است پاسخ دهی
مرد پرسید: سه پرسش؟
سقراط گفت: بله درست است
پیش از اینکه درباره ی شاگردم با من صحبت کنی، لحظه ای آنچه را که قصد گفتنش را داری آزمایش میکنیم
نخستین پرسش حقیقت است
آیا کاملا مطمئنی که آنچه را که میخواهی به من بگویی حقیقت دارد؟
مرد پاسخ داد : نه، فقط در موردش شنیدهام
سقراط گفت: بسیار خوب، پس واقعاً نمیدانی که خبر درست است یا نادرست
حالا پرسش دوم: پرسش خوبی و بدی
آیا آنچه را که در مورد شاگردم میخواهی به من بگویی خبر خوبی است؟
مرد پاسخ داد: نه، بر عکس
سقراط ادامه داد: پس میخواهی خبری بد در مورد شاگردم که حتی در مورد آن مطمئن هم نیستی بگویی؟
مرد کمی دستپاچه شد و شانه بالا انداخت
سقراط ادامه داد: و اما پرسش سوم سودمند بودن است
آن چه را که میخواهی در مورد شاگردم به من بگویی برایم سودمند است؟
مرد پاسخ داد: نه، واقعا
سقراط نتیجهگیری کرد
اگر میخواهی به من چیزی را بگویی
که نه حقیقت دارد
و نه خوب است
و نه حتی سودمند است
پس چرا اصلا آن را به من میگویی.. ؟