دو دوست به نامهای سام و مایک در اتوبوس بودند. ناگهان اتوبوس ایستاد و یک گروه راهزن سوار اتوبوس شدند و شروع به تهدید و دزدیدن پول و ساعت و لوازم با ارزش مسافران کردند
سام از کیف پول خود بیست دلار بیرون آورد و آن را به دوستش مایک داد. مایک با تعجب پرسید: چرا این پول را به من میدهی!؟
سام جواب داد: یادت نیست! هفته گذشته من به پول احتیاج داشتم و تو این بیست دلار را به من قرض دادی
مایک گفت: چرا یادم آمد
سام گفت: الان پولت را پس دادم و دیگر بیحساب شدیم
هر چه میخواهد دل تنگت بگو