وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست
نگفتم : عزیزم ، این کار را نکن
نگفتم : برگرد و یک بار دیگر به من فرصت بده
وقتی پرسید : دوستش دارم یا نه
رویم را برگرداندم
حالا او رفته و من تمام چیزهایی که نگفتم را می شنوم
نگفتم :عزیزم ، متاسفم
چون من هم مقصر بودم
نگفتم : اختلاف ها را کنار بگذاریم
چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است
گفتم : اگر راهت را انتخاب کرده ای
من آن را سد نخواهم کرد
حالا او رفته و من تمام چیزهایی که نگفتم را می شنوم
او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم
نگفتم : اگر تو نباشی زندگی ام بی معنی خواهد بود
فکر می کردم از تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد
اما حالا ، تنها کاری که می کنم گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم
نگفتم : بارانی ات را درآر … قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم
نگفتم : جاده بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست
گفتم : خدا نگهدار ، موفق باشی ، خدا به همراهت
او رفت و مرا تنها گذاشت تا با تمام چیزهایی که نگفتم، زندگی کنم
❇شل سیلورستاین❇
هر چه میخواهد دل تنگت بگو