فهرست مطالب
  • نوشته های اندرویدی (2,526)
  • دفتر شـعـــر (1,222)
  • دلنوشته (1,035)
  • متن زیبا (934)
  • عاشخونه ها (879)
  • انرژی مثبت (849)
  • داستانکهای زیبا (542)
  • متفرقه (303)
  • روانشناسی (265)
  • یک ذره کتاب (249)
  • پست های سریالی (249)
  • عکس و مکث (245)
  • بسته جوکها (212)
  • پیام های اوسا (164)
  • یادمون باشه (131)
  • سخنان بزرگان (129)
  • خاطره ها (125)
  • جملکس (118)
  • نهج البلاغه (117)
  • سرگرمی (98)
  • طالع بینی (86)
  • جوک های تابستون 96 (86)
  • آیا میدانید (86)
  • ترانه خونه (85)
  • داستانک های شیخ و مریدان (84)
  • داستان های دینی (77)
  • پیامک تبریک (74)
  • متن سلامتی (64)
  • خندانکس (58)
  • چیستان (57)
  • پیام تسلیت (57)
  • جوک های بهار 95 (57)
  • جوک های تابستان 94 (56)
  • نقاشی های ارسالی (51)
  • مطالب علمی (50)
  • بهلول (47)
  • جوک های تابستان 95 (46)
  • جوک بهمن 93 (41)
  • جوک های بهار 96 (41)
  • جوک های زمستان 94 (40)
  • جوک های آذر 93 (39)
  • خبرنامه (39)
  • دیالوگ های ماندگار (38)
  • داستان های ترسناک (35)
  • جوک های بهار 97 (35)
  • حدیث (34)
  • ساختاری (34)
  • چُس ناله (34)
  • جوک های بهار 94 (32)
  • جوک های زمستان 95 (32)
  • پــیامــک (30)
  • اموزش (30)
  • شرت و پرت (28)
  • ملا نصرالدین (25)
  • زنگ سلامت (19)
  • جوک های پاییز 95 (18)
  • جوک های زمستون 97 (17)
  • جوک های بهار 98 (17)
  • داستان کوتاه علمی (16)
  • جوک های پاییز 96 (16)
  • جوک های پاییز 98 (16)
  • زندگی نامه بزرگان (15)
  • دروصف محرم (15)
  • تست های روانشناسی (13)
  • جوک های پاییز 94 (13)
  • دهه شصتیا (13)
  • جوک های بهار 99 (13)
  • جوک های پاییز 97 (12)
  • جوک های زمستان 98 (12)
  • کامنتکس (10)
  • آموزش (10)
  • جوک اسفند 93 (9)
  • نرم افزار ساخت بوت (8)
  • جوک های تابستان 97 (8)
  • جوک های آبان 93 (7)
  • نبرد ها (7)
  • جوک های زمستان 96 (7)
  • گالری (6)
  • خبرنامه ی کلش آف کلن (6)
  • جوک های تابستان 98 (6)
  • داستان های مولانا (5)
  • نرم افزار های متفرقه نیمباز (5)
  • جوک های دی 93 (5)
  • کارگاه داستان نویسی (5)
  • جدا کننده ها (4)
  • نرم افزار ها (4)
  • داستان های تصویری (4)
  • فیلمنامه های طنز و خنده دار (3)
  • آموزش روباتیک (3)
  • بیس های پیشنهادی (3)
  • مپ های عجیب غریب (3)
  • آشپزی (3)
  • نرم افزار تبلیغ در روم (2)
  • نرم افزارهای فلود (2)
  • آموزش کلش آف کلنس (2)
  • مپ های مخصوص کاربران (2)
  • قوانین اتحاد (1)
  • توون هال 7 (1)
  • توون هال 8 (1)
  • توون هال 9 (1)
  • توون هال 10 (1)
  • جوک پاییز97 (1)
  • جوک های تابستان 99 (1)
  • اپ اندروید

    Tag Archives: text

    مادر


    ﭼﺎﺭﻟﯽ ﭼﺎﭘﻠﯿﻦ :

    ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ﻭ ﻫﺮﺷﺐ ﯾﮏ ﺁﺭﺯﻭ
    ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ …

    ﻣﺜﻼً ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺨﺮﺩ؛ ﻣﯽﮔﻔﺖ « ﻣﯽﺧﺮﻡ ﺑﻪ
    ﺷﺮﻁ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ. »

    ﯾﺎ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﻡ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺷﻬﺮﺑﺎﺯﯼِ ﺩﻧﯿﺎ؛ ﻣﯽﮔﻔﺖ « می ﺑﺮﻣﺖ ﺑﻪ ﺷﺮﻁ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ. »

    ﯾﮏ شب ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ « ﺍﮔﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺸﻮﻡ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻢ ﻣﯽﺭﺳﻢ؟ »

    ﮔﻔﺖ « ﻣﯽﺭﺳﯽ ﺑﻪ شرط ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ.»

    ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ …
    ﺍِﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻢ ﮐﻮﭼﮏ ﺷﺪﻧﺪ …

    ﺩﯾﺸﺐ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ؛ ﭘﺮﺳﯿﺪ « ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺷﺐﻫﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺖ فکر ﻣﯽﮐﻨﯽ؟ »

    گفتم « ﺷﺐﻫﺎ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﺑﻢ. »

    ﮔﻔﺖ « ﻣﮕﺮ ﭼﻪ ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﺩﺍﺭﯼ؟ »

    ﮔﻔﺘﻢ « ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﻫﯿﭻ
    ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ. »

    ﮔﻔﺖ « ﺳﻌﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺷﺮﻁ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ 🙂 »

    🙂 ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ 🙂

    قیز قیز
     

    9 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    داستانکهای زیبا

    به افتخار مهندسااا


    یک مهندس به دلیل نیافتن شغل یک کلینیک باز می کند با یک تابلو به این مضمون: درمان بیماری شما با 50 دلار … در صورت عدم موفقیت 100 دلار پرداخت می شود.”

    یک دکتر برای مسخره کردن او و کسب 100 دلار به آنجا می رود و می گوید: من حس ذائقهء خود را از دست داده ام.

    مهندس به دستیار خود می گوید: از داروی شماره 22 سه قطره.

    دکتر دارو را می چشد اما آن را تف می کند و می گوید این دارو نیست که گازوییل است!

    مهندس می گوید شما درمان شدید! و 50 دلار می گیرد …

    چند روز بعد دکتر برای انتقام بر می گردد و می گوید که حافظه اش را از دست داده است.

    مهندس به دستیار خود می گوید: از داروی شماره 22 سه قطره.

    دکتراعتراض می کند که این داروی مربوط به ذائقه است و مهندس می گوید شما درمان شدید و 50 دلار می گیرد …

    به عنوان آخرین تلاش دکترچند روز بعد مراجعه می کند و می گوید که بینایی خود را از دست داده است …

    مهندس می گوید متاسفانه نمی توانم شما را درمان کنم، این 100 دلاری را بگیرید!

    اما دکتر اعتراض می کند که این ,یک۵۰دلاری است …

    مهندس می گوید شما درمان شدید و 50 دلار دیگر می گیرد. ^_^

    به افتخار همه مهندسااااااا 😀 ^_^

    قیز قیز
     

    9 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    داستانکهای زیبا

    قانون ثروت


    ﺍﺯ ﯾﮏ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩﺭ ﻧﻄﻨﺰﯼ ﺩﺭ ﭘﻤﭗ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺧﻮﺭﺕ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﯽ؟

    ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﺳﺮ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ 100 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻭﻡ …

    ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﯾﮏ اﺗﻮ ﻣﯽﺧﺮﻡ ﺗﺎ ﮐُﺖ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﭼﺮﻭﮐﻢ ﺭﺍ ﺍﺗﻮ ﺑﮑﺸﻢ تا موﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺍﯾﺮﻩ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﻓﻖ ﺟﺎ ﮐﻨﻢ، ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻇﺎﻫﺮ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ …

    اگر ﻣﻮﻓﻖ ﺷﻮﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﻠﻘﻪ ﯼ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ موﻓﻖ ﮐﻨﯽ ﯾﺎ ﯾﮏ ﺷﻐﻞ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﯾﺎ ﯾﮏ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻋﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ …

    قیز قیز
     

    9 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    داستانکهای زیبا

    اون بالایی …


    ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﺭﺍﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ
    ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ،ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﮐﻪ ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﭘﺲ ﺍﻭﺭﺍ آﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩ …

    پاﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﺟﺘﯽ ﺑﺨﻮﺍﻩ …

    دﺭﻭﯾﺶ ﮔﻔﺖ : وﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﺯﺑﻨﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯽ . . . ﻧﺎﻣﺮﺩﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﯾﮕﺮﯼ ﺣﺎﺟﺖ ﺑﺨﻮﺍهم . . .

    🙂 ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺎﻩ ﻫﻤﻮﻥ 🙂

    قیز قیز
     

    9 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    داستانکهای زیبا

    یه چشمه از هنر ایرانی


    ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯿﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﻴﺮﻥ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﻪ شیرینی ﻓﺮﻭﺷﯽ …

    اﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯿﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﻫﯿﭽﮑﯽ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﻧﻴﺴﺖ , ﺳﻪ ﺗﺎ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻣﻴﺬﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﺟﻴﺒﺶ ﻭ ﻣﻴﺎﺩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻪ
    ﻣﻴﮕﻪ : ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ! ﺍﻳﻨﻪ ﺣﻴﻠﻪ ﯼ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ^_^

    ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻪ ﻣﻴﮕﻪ : ﭘﺲ ﺑﺮﻳﻢ ﻣﻨﻢ ﻳﻪ ﭼﺸﻤﻪ ﺍز ﻫــﻨـﺮ ﺑـﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻭ ﻧﺸﻮﻧﺖ ﺑﺪﻡ (6)

    ﺑﺮﻣﻴﮕﺮﺩﻥ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ , ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻪ ﺑﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﻪ ﻣﻴﮕﻪ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﺑﺪه میخوام ﻭﺍﺳﺖ ﺟﺎﺩﻭ ﻛﻨﻢ 🙂

    ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﻭﻟﻴﺸﻮ ﻣﻴﺪﻩ
    ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ ، ﺩﻭﻣﻴﺸﻮ ﻣﻴﺪﻩ ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ,
    ﺳﻮﻣﻴﺷﻮ ﻫﻢ ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ …

    ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﻴﻪ ﻣﻴﮕﻪ : ﭘﺲ ﻛﻮ
    ﺟﺎﺩﻭﺵ؟ 😐 😯

    ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮ ﺟﻴﺐ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻛـﻦ، ﺻﺤﻴﺢ ﻭ ﺳﺎﻟﻢ ﭘﻴﺪﺍﺷﻮﻥ ﻣﻴﻜﻧﯽ ^_^

    قیز قیز
     

    9 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    داستانکهای زیبا

    نابغه قرن


    یک ﺷﺐ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﯾﺎﺩ دﺍﺷﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺩﺍﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺁﻣﻮﺯﮔﺎﺭﻡ ﺩﺍﺩ ﮔﻔﺖ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ …

    ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺧﻮﺍﻧﺪ : ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﯾﮏ ﻧﺎﺑﻐﻪ ﺍﺳﺖ ﻭﺍﯾﻦ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﺳﺖ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﻮﺩ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ …

    ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ رﻭﺯﯼ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﮐﻪ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻣﺨﺘﺮﻉ ﻗﺮﻥ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﮔﻨﺠﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﺭﺍ ﻣﺮﻭﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺷﮑﺎﻑ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﻭﺭﺍ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﮐﺮﺩ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻩ ﻭ
    ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :

    ﮐﻮﺩﮎ ﺷﻤﺎ ﮐﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯽ دﻫﯿﻢ …

    ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﮔﺮﯾﺴﺖ ﻭﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﻧﻮﺷﺖ : ﺗﻮﻣﺎﺱ ﺁﻟﻮﺍ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﮐﻮﺩﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﯾﮏ ﻣﺎﺩﺭ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﺑﻐﻪ ﻗﺮﻥ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪ …

    قیز قیز
     

    9 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    داستانکهای زیبا

    دو سکه …


    ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﮔﺪﺍﻳﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ
    ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ.

    ﺩﻭ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻳﮑﯽ ﺍﺯ طلا ﺑﻮﺩ ﻭ ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﻘﺮﻩ. ﺍﻣﺎ ﻣﺮﺩ ﮔﺪﺍ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﮑﻪ ﻧﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽﮐﺮﺩ.

    ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ. ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻣﯽﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﻭ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩ ﮔﺪﺍ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﮑﻪ ﻧﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽﮐﺮﺩ.

    ﺗﺎ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻣﺮﺩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺍﺯ اﻳﻨﮑﻪ ﻣﺮﺩ ﮔﺪﺍ ﺭﺍ ﺁﻧﻄﻮﺭ ﺩﺳﺖ
    ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ …

    (بیشتر…)

    قیز قیز
     

    9 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    داستانکهای زیبا

    مأمور قبض


    ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ
    ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ
    ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺎﺩﺍﺵ
    ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﻓﯿﻊ ﺩﺭﺟﻪ ﻭ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯ
    ﻧﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﯼ ﻭ ﻧﻪ ﺷﺮﮐﺘﯽ …
    ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻣﯽ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﭘﯿﺶ …
    ﮐﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩ
    ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﭘﺎﺭﺗﯽ ﻫﺎﯼ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﺩ ﻭﻟﯽ اﻫﻞ ﭘﺎﺭﺗﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﻪ! …

    ﺗﻨﻬﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺁﻥ ﻫﻢ …
    ﻓﻘﻂ …
    ﻣﯿﮕﻔﺘﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﮔﺸﺘﻪ ﻭ ﻫﺮ ﺟﺎ ﺑﻮﺩﻩ رﻓﺘﻪ …

    ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﮐﯽ ﻗﺮﺍﺭﺳﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺴﺖ ﺷﻮﺩ …
    ﺷﺎﯾﺪ ﺩﻡ ﺁﺧﺮ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﮕﯿﺶ ﻣﺪﯾﺮﯼ ﭺ ﻣﯿﺪﺍنم معاﻭﻥ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﺍﺭ شاﯾﺪﻡ ﺭییس . . . میشد . . .

    ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺶ نه ﺑﻠﯿﻄﯽ ﻧﻪ ﺍﺳﻢ ﻧﻮﯾﺴﯽ ﻧﻪ …
    ﺧﻼﺻﻪ ﺗﻮﺭ ﮐﻞ ﺟﻬﺎﻥ ﻭ ﮐﻠﯽ سنﻏﺎﺗﯽ ﺑﺮﺍﯼ اﯾﻦ ﻭ ﺁﻥ …

    ﻭﻟﯽ ﺷﻐﻠﺶ ﺧﺴﺘﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ
    ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ ﭘﯽ ﺩﺍﺩﻥ ﻭ ﺑﺮﺩﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﻭ ﻗﺒﺾ های ﻣﺮﺩﻡ …

    ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﻗﺒﻀﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﺭﻭﺣﺸﺎﻥ ﺭﺍ میگرفت یا ﻗﺒﺾ ﺭﻭﺣﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ :S

    ﺑﻬﺮ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ … :S

    * سعید مختاری *

    قیز قیز
     

    9 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    داستانکهای زیبا

    دیوونه


    ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ، ﺩﺭﺳﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﺗﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭﺷﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ
    ﺑﻪ ﺗﻌﻮﯾﺾ ﻻﺳﺘﯿﮏ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ …

    ﻫﻨﮕﺎﻣﯽﮐﻪ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻮﺩ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﻬﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﭼﺮﺥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺟﻮﯼ ﺁﺏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺁﺏ ﻣﻬﺮﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩ.

    ﻣﺮﺩ ﺣﯿﺮﺍﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﺪ.

    ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ رها کند ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﻬﺮﻩ ﭼﺮﺥ ﺑﺮﻭﺩ …

    ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﯿﻦ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﻫﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ نرﺩﻩﻫﺎﯼ ﺣﯿﺎﻁ ﺗﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮔﺮ ﺍﯾﻦ ماﺟﺮﺍ ﺑﻮﺩ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
    ﺍﺯ ٣ ﭼﺮﺥ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺎﺯﮐﻦ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻻﺳﺘﯿﮏ ﺭﺍ ﺑﺎ ٣ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺳﯽ …

    (بیشتر…)

    قیز قیز
     

    9 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    داستانکهای زیبا

    نمایش بیشتر
    user_send_photo_psot

    o*o*o*o*o*o*o*o

    تَنهايى،آدم را يك قدم
    به خودِ واقعى اش نزديك مى كند
    آنچنان كه
    بخش ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    نامه‌ای به آرزوهام

    نمیشد ممکن شید و دیگه آرزو نباشید ...

    user_send_photo_psot

    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

    سالهاست که زندگیم خوش

    نمیگذرد

    فقط خوشیم که ...

    user_send_photo_psot

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

    دختر باید والیبالیست باشه
    یعنی
    به جا عروسک ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    دلم از بیمِ فراقِ تو به خود می‌لرزد
    همچو آن قطره که از گل ...

    user_send_photo_psot

    *********◄►*********

    من دراین ڪعبه خوشــــم
    تــودرآن اوج ڪه هستی خــوش ...

    user_send_photo_psot

    ♥♥.♥♥♥.♥♥♥

    بجای اینکه بخوای
    اتفاقات زندگی روعوض کنی
    یا بخاطرش غصه ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    بچه که بودم
    آنقدر از خدا  می ترسیدم
    که بعد از هربار شیطنت ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    من تشنه ی باران تو بودم تو نبودی
    در آتش حرمان تو بودم تو ...

    user_send_photo_psot

    ^^^^^*^^^^^

    قدیما هر وقت تو محل واسه بازی یار انتخاب می کردیم ، همیشه یارهای قوی ...

    user_send_photo_psot

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

    لحظھ ے دیدن چشمان تورا وصف ڪنم؟
    دیدھ اے حڪم ابد ...

    user_send_photo_psot

    ^^^^^*^^^^^

    حسین(ع)یك درس بزرگ‌تر از شهادتش به ما داده است و آن نیمه‌تمام ...

    user_send_photo_psot

    oOoOoOoOoOoO

    هـیچڪَــس بَعـدِ هـیچڪَــس
    نَـمُــردِهـ
    وَلـے
    خِـیـلیا ...

    text .
    .
    .
    در حال تکمیل کردن سیستم نمایشی سایت .
    .