فهرست مطالب
  • نوشته های اندرویدی (2,526)
  • دفتر شـعـــر (1,222)
  • دلنوشته (1,035)
  • متن زیبا (934)
  • عاشخونه ها (879)
  • انرژی مثبت (849)
  • داستانکهای زیبا (542)
  • متفرقه (303)
  • روانشناسی (265)
  • یک ذره کتاب (249)
  • پست های سریالی (249)
  • عکس و مکث (245)
  • بسته جوکها (212)
  • پیام های اوسا (164)
  • یادمون باشه (131)
  • سخنان بزرگان (129)
  • خاطره ها (125)
  • جملکس (118)
  • نهج البلاغه (117)
  • سرگرمی (98)
  • طالع بینی (86)
  • جوک های تابستون 96 (86)
  • آیا میدانید (86)
  • ترانه خونه (85)
  • داستانک های شیخ و مریدان (84)
  • داستان های دینی (77)
  • پیامک تبریک (74)
  • متن سلامتی (64)
  • خندانکس (58)
  • چیستان (57)
  • پیام تسلیت (57)
  • جوک های بهار 95 (57)
  • جوک های تابستان 94 (56)
  • نقاشی های ارسالی (51)
  • مطالب علمی (50)
  • بهلول (47)
  • جوک های تابستان 95 (46)
  • جوک بهمن 93 (41)
  • جوک های بهار 96 (41)
  • جوک های زمستان 94 (40)
  • جوک های آذر 93 (39)
  • خبرنامه (39)
  • دیالوگ های ماندگار (38)
  • داستان های ترسناک (35)
  • جوک های بهار 97 (35)
  • حدیث (34)
  • ساختاری (34)
  • چُس ناله (34)
  • جوک های بهار 94 (32)
  • جوک های زمستان 95 (32)
  • پــیامــک (30)
  • اموزش (30)
  • شرت و پرت (28)
  • ملا نصرالدین (25)
  • زنگ سلامت (19)
  • جوک های پاییز 95 (18)
  • جوک های زمستون 97 (17)
  • جوک های بهار 98 (17)
  • داستان کوتاه علمی (16)
  • جوک های پاییز 96 (16)
  • جوک های پاییز 98 (16)
  • زندگی نامه بزرگان (15)
  • دروصف محرم (15)
  • تست های روانشناسی (13)
  • جوک های پاییز 94 (13)
  • دهه شصتیا (13)
  • جوک های بهار 99 (13)
  • جوک های پاییز 97 (12)
  • جوک های زمستان 98 (12)
  • کامنتکس (10)
  • آموزش (10)
  • جوک اسفند 93 (9)
  • نرم افزار ساخت بوت (8)
  • جوک های تابستان 97 (8)
  • جوک های آبان 93 (7)
  • نبرد ها (7)
  • جوک های زمستان 96 (7)
  • گالری (6)
  • خبرنامه ی کلش آف کلن (6)
  • جوک های تابستان 98 (6)
  • داستان های مولانا (5)
  • نرم افزار های متفرقه نیمباز (5)
  • جوک های دی 93 (5)
  • کارگاه داستان نویسی (5)
  • جدا کننده ها (4)
  • نرم افزار ها (4)
  • داستان های تصویری (4)
  • فیلمنامه های طنز و خنده دار (3)
  • آموزش روباتیک (3)
  • بیس های پیشنهادی (3)
  • مپ های عجیب غریب (3)
  • آشپزی (3)
  • نرم افزار تبلیغ در روم (2)
  • نرم افزارهای فلود (2)
  • آموزش کلش آف کلنس (2)
  • مپ های مخصوص کاربران (2)
  • قوانین اتحاد (1)
  • توون هال 7 (1)
  • توون هال 8 (1)
  • توون هال 9 (1)
  • توون هال 10 (1)
  • جوک پاییز97 (1)
  • جوک های تابستان 99 (1)
  • اپ اندروید

    Tag Archives: dastanak

    شكار رفتن بهلول و هارون


    شكار رفتن بهلول و هارون 🙂
    روزي خليفه هارون الرشيد و جمعي از درباريان به شكار رفته بودند.
    بهلول با آنها بود در شكارگاه آهويي نمودار شد.
    خليفه تيري به سوي آهو انداخت ولي به هدف نخورد.
    بهلول گفت احسنت !!!
    خليفه غضبناك شد و گفت مرا مسخره مي كني ؟
    بهلول جواب داد: احسنت من براي آهو بود كه خوب فرار نمود.

    شیخ المریض
     

    9 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    بهلول

    قصه مسجد ساختن فضل بن ربيع


    قصه مسجد ساختن فضل بن ربيع 🙂
    آورده اند كه فضل بن ربيع در شهر بغداد مسجدي بنا نمود و روزي كه سر در مسجد را بنا بود كتيبه كنند ، از فضل سوال نمودند تا دستور دهد عناوين كتيبه را به چه قسم انشاء نمايند.
    بهلول كه در آنجا حاضر بود از فضل پرسيد ، مسجد را براي كه ساخته اي ؟
    فضل جواب داد براي خدا. (بیشتر…)

    شیخ المریض
     

    9 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    بهلول

    بهلول و خرقه و نان و جو و سركه


    بهلول و خرقه و نان و جو و سركه 🙂

    آورده اند كه بهلول بيشتر وقت ها در قبرستان مي نشست و روزي كه براي عبادت به قبرستان رفته بود و هارون به قصد شكار از آن محل عبور مي نمود چون به بهلول رسيد گفت: بهلول چه مي كني ؟
    بهلول جواب داد: به ديدن اشخاصي آمده ام كه نه غيبت مردم را مي نمايند و نه از من توقعي دارند و نه مرا اذيت و آزار مي دهند.

    هارون گفت: آيا مي تواني از قيامت و صراط و سوال و جواب آن دنيا مرا آگاهي دهي ؟
    (بیشتر…)

    شیخ المریض
     

    9 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    بهلول

    بهلول و دزد


    بهلول و دزد 🙂
    گويند روزي بهلول كفش نو پوشيده بود.
    داخل مسجدي شد تا نماز بگذارد.
    در آن محل مردي را ديد كه به كفشهاي او نگاه مي كند.
    فهميد كه طمع به كفش او دارد. ناچارا با كفش به نماز ايستاد.
    آن دزد گفت با كفش نماز نباشد. بهلول گفت: اگر نماز نباشد كفش باشد.

    شیخ المریض
     

    9 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    بهلول

    حمام رفتن بهلول و هارون


    حمام رفتن بهلول و هارون 🙂
    روزي خليفه هارون الرشيد به اتفاق بهلول به حمام رفت.
    خليفه از روي شوخي از بهلول سوال نمود اگر من غلام بودم چند ارزش داشتم ؟
    بهلول جواب داد پنجاه دينار
    خليفه غضبناك شده گفت: ديوانه تنها لنگي كه به خود بسته ام پنجاه دينار ارزش دارد
    . بهلول جواب داد من هم فقط لنگ را قيمت كردم. و الا خليفه قيمتي ندارد.

    شیخ المریض
     

    9 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    بهلول

    نیت پاک


    فردي چند گردو به بهلول داد و گفت: بشكن و بخور و براي من دعا كن.
    بهلول گردوها را شكست ولي دعا نكرد.
    آن مرد گفت: گردوها را مي خوري نوش جان، ولي من صداي دعاي تو را نشنيدم!
    بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داده اي خدا خودش صداي شكستن گردوها را شنيده است . . . !

    شیخ المریض
     

    9 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    بهلول

    داستان 1 – دیوانه کشی


    داستان 1
    ديوانه كشي:)
    روزي هارون الرشيد از كنار گورستان مي گذشت بهلول و « عليان» مجنون را ديد كه با هم نشسته اند و سخن مي گويند.
    خواست با ايشان مطايبه كند. دستور داد هر دو را آوردند. گفت: من امروز ديوانه مي كشم.
    جلاد را طلب كنيد. جلاد في الفور حاضر شد با شمشير كشيده.
    و عليان را بنشاند كه گردن زند. بهلول گفت: اي هارون چه مي كني؟
    هارون گفت: امروز ديوانه مي كشم.
    گفت: سبحان الله، ما در اين شهر دو ديوانه بوديم، تو سوم ما شدي.
    تو ما را بكشي چه كس تو را بكشد؟

    شیخ المریض
     

    9 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    بهلول

    نمایش بیشتر
    user_send_photo_psot

    oOoOoOoOoOoO

    یک وقتی بدفهمی آدم ها آزارم میداد
    ناراحت میشدم از قضاوت ها
    کج فهمی ...

    user_send_photo_psot

    *@***/*

    کسی که امروز را از دست می دهد
    فردا را نخواهد یافت
    چون نمی‌داند هیچ ...

    user_send_photo_psot

    آورده اند روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفت و گویی به شرح زیر صورت گرفت
    بچه شتر: ...

    user_send_photo_psot

    یه جوری به سمت مشکلات برو
    که
    مشکلات ازت بترسن

    ^^^^^*^^^^^

    خدا به مشکلاتم رحم ...

    user_send_photo_psot

    *~*~*~*~*~*~*~*

    گوشی را با لبخند گذاشت رویِ گوشش، صداش را صاف کرد و بدون خستگی گفت: ...

    user_send_photo_psot

    *~*****◄►******~*

    وارد سوپر که شدم و با فروشنده گرم گرفتم،ازش پرسیدم چیزی هست ...

    user_send_photo_psot

    ..*~~~~~~~*..
    تو و امثال تو نمی توانید این دستگاه را به هم بزنید
    مگر این دستگاه ...

    user_send_photo_psot

    *~*~*~*~*~*~*~*

    مردی به سرعت و چهارنعل با اسبش می تاخت . اینطور به نظر می رسید که ...

    user_send_photo_psot

    تو زمستون دو مرحله از خواب سخته
    .
    .
    .
    .
    یکی اون اولش که زیر پتو سرده

    بعدم اون مرحله که ...

    user_send_photo_psot

    * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

    کاسه آبی را به پشتم،مادرم پاشیدو رفت
    تا که برگردم ...

    user_send_photo_psot

    ..♥♥..................

    وقتي وارد يه رابطه پخته ميشي نگرانيا از اينكه كجا رفت،با كي ...

    user_send_photo_psot

    *.*.*.*.*.*.*.*.*.*.

    استادی داشتیم که می گفت
    "دست بیماران در حال احتضار را توی دستتان ...

    user_send_photo_psot

    حافظ

    غزل شمارهٔ ۱۷۹

    رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند _چنان نماند چنین نیز هم ...

    text .
    .
    .
    در حال تکمیل کردن سیستم نمایشی سایت .
    .