فهرست مطالب
  • نوشته های اندرویدی (2,526)
  • دفتر شـعـــر (1,222)
  • دلنوشته (1,035)
  • متن زیبا (934)
  • عاشخونه ها (879)
  • انرژی مثبت (849)
  • داستانکهای زیبا (542)
  • متفرقه (303)
  • روانشناسی (265)
  • یک ذره کتاب (249)
  • پست های سریالی (249)
  • عکس و مکث (245)
  • بسته جوکها (212)
  • پیام های اوسا (164)
  • یادمون باشه (131)
  • سخنان بزرگان (129)
  • خاطره ها (125)
  • جملکس (118)
  • نهج البلاغه (117)
  • سرگرمی (98)
  • طالع بینی (86)
  • جوک های تابستون 96 (86)
  • آیا میدانید (86)
  • ترانه خونه (85)
  • داستانک های شیخ و مریدان (84)
  • داستان های دینی (77)
  • پیامک تبریک (74)
  • متن سلامتی (64)
  • خندانکس (58)
  • چیستان (57)
  • پیام تسلیت (57)
  • جوک های بهار 95 (57)
  • جوک های تابستان 94 (56)
  • نقاشی های ارسالی (51)
  • مطالب علمی (50)
  • بهلول (47)
  • جوک های تابستان 95 (46)
  • جوک بهمن 93 (41)
  • جوک های بهار 96 (41)
  • جوک های زمستان 94 (40)
  • جوک های آذر 93 (39)
  • خبرنامه (39)
  • دیالوگ های ماندگار (38)
  • داستان های ترسناک (35)
  • جوک های بهار 97 (35)
  • حدیث (34)
  • ساختاری (34)
  • چُس ناله (34)
  • جوک های بهار 94 (32)
  • جوک های زمستان 95 (32)
  • پــیامــک (30)
  • اموزش (30)
  • شرت و پرت (28)
  • ملا نصرالدین (25)
  • زنگ سلامت (19)
  • جوک های پاییز 95 (18)
  • جوک های زمستون 97 (17)
  • جوک های بهار 98 (17)
  • داستان کوتاه علمی (16)
  • جوک های پاییز 96 (16)
  • جوک های پاییز 98 (16)
  • زندگی نامه بزرگان (15)
  • دروصف محرم (15)
  • تست های روانشناسی (13)
  • جوک های پاییز 94 (13)
  • دهه شصتیا (13)
  • جوک های بهار 99 (13)
  • جوک های پاییز 97 (12)
  • جوک های زمستان 98 (12)
  • کامنتکس (10)
  • آموزش (10)
  • جوک اسفند 93 (9)
  • نرم افزار ساخت بوت (8)
  • جوک های تابستان 97 (8)
  • جوک های آبان 93 (7)
  • نبرد ها (7)
  • جوک های زمستان 96 (7)
  • گالری (6)
  • خبرنامه ی کلش آف کلن (6)
  • جوک های تابستان 98 (6)
  • داستان های مولانا (5)
  • نرم افزار های متفرقه نیمباز (5)
  • جوک های دی 93 (5)
  • کارگاه داستان نویسی (5)
  • جدا کننده ها (4)
  • نرم افزار ها (4)
  • داستان های تصویری (4)
  • فیلمنامه های طنز و خنده دار (3)
  • آموزش روباتیک (3)
  • بیس های پیشنهادی (3)
  • مپ های عجیب غریب (3)
  • آشپزی (3)
  • نرم افزار تبلیغ در روم (2)
  • نرم افزارهای فلود (2)
  • آموزش کلش آف کلنس (2)
  • مپ های مخصوص کاربران (2)
  • قوانین اتحاد (1)
  • توون هال 7 (1)
  • توون هال 8 (1)
  • توون هال 9 (1)
  • توون هال 10 (1)
  • جوک پاییز97 (1)
  • جوک های تابستان 99 (1)
  • اپ اندروید

    Tag Archives: خنده دار

    داستانک شیخ و مریدان


    روزی روزگاری شیخ و مریدان در گوشه ایی از بازار نشسته بودن
    مریدان همواره به جفتک اندازی و مسخره بازی مشغول بودن

    *moteafesam* *moteafesam*

    و شیخ برای سرگرم کردن آنها برایشان بازی تعریف کرده بود

    و سرگرم بودن بازی اینگونه بود

    به ترتیب مریدان شروع به شمارش میکردن
    و به مضرب های پنج میرسیدن باید میگفتن هوپ
    و شیخ با عصا بر سره آن مرید میکوبید

    *khar_bazi*

    خلاصه مریدان گرد تا گرد شیخ نشسته بودن و میشمردن

    یک ، دو ، سه ، چهار ، هوپ

    و شیخ با عصا بر سره آن مرید میکوبید و مریدان مانند بزمجه های افسار پاره کرده ذوق میکردن

    چندی از بازی گذشت ، مریدان شروع به اذیت کردن شیخ کردن

    و در نوبت های جا به جا هوپ هوپ میکردند

    *bi asab* *righo_ha*

    و شیخ بر سره آن ها میکوبید

    و در حرکتی ، پس از رسیدن به مضربی از پنج همه مریدان همه با هم هوپ گفتن

    *fosh* *gij*

    شیخ با دیدن این صحنه آب روغن قاطی کرد و با عصا بر سره خود کوبید و دچار اسهال مکرر گشت
    در همین حین که شیخ و مریدان در حال کتک کاری و هوپ بازی بودن

    چشم شیخ به یکی از دختران خنگولستان افتاد که شه میم ریق نام داشت

    و پسری سیریش و سمج به دنبال او افتاده بود و میخواست از شه میم ریق دلبری کند

    شه میم ریق که دختری دیوانه بود برای جذب پسرکان رایحه ی پلیدی از خود متصاعد میگوزید

    *lover* *lover*

    که باعث میشد پسرکان مست و مدحوش گوز و چس های او شوند و ادعای عاشقی کنند
    شیخ اندکی شه میم ریق و جوان عاشق را زیر نظر گرفت

    و دید شه میم ریق از وابستگی این پسر و احساسات عاشقی اش خسته شده
    شیخ به پیش رفت
    و رو به پسرک که ادعای عاشقی داشت گفت

    من میتوانم کمکت کنم که به شه میم ریق برسی اما ، امتحانی سخت در پیش داری

    آیا حاضری ؟؟

    پسرک که پر از ادعا بود ، گوز خندی زد و گفت آری من دیوانه وار عاشق شه میم ریق هستم و چشم و گوشم مست گوز های او شده
    شیخ گفت خوب است ، پس نهایت تلاشت را کن

    *are_are* *are_are*

    در آن قطعه زمین برو و همونجا وایسا

    من سه گاو در طویله دارم
    برای اینکه ، کمک کنم که به شه میم ریق برسی ، کافیس که دم یکی از این سه گاو را بگیری

    شیخ دره اولین طویله را باز کرد ، گاوه غول پیکر و خشمگینی به بیرون آمد
    باور نکردنی بود و بزرگترین گاوی بود که تا به حال به عمره خویش دیده بود
    پسرک با دیدن گاو خشتک درید و از ترس در آن رید

    و گاو به صحرا رفت و دور شد

    مریدان که بر روی تپه ایی در حال تماشا بودن شروع به در آوردن شکلک و مسخره بازی کردن
    و برای پسرکی که ادعای عاشقی داشت هو کشیدن و فحش خار و مادر فرستادن

    سپس شیخ به سراغ طویله دوم رفت

    دره طویله را باز کرد
    گاو کوچکتری نسبت به گاو قبلی بود ولی خیلی سریع و پر جنب و جوش بود و به سرعت حرکت میکرد
    پسرک که ادعای عاشقی میکرد پس از کمی دویدن عرق از تمام درز های بدنش جاری شد و با خود گفت اشکالی نداره حتما طویله سوم گاوی آسان تر و راحت تر است و گاو دوم هم دور شد

    مریدان که روی تپه بودن شلوار خویش را از پای در آورده بودن و باکسنه کونه باکسن خود را به جوانکی که ادعای عاشقی داشت به نشانه ی تمسخر نشان میدادن

    که شیخ با پرتاب چند سنگ به آن ها ، آنها را به حالت عادی وا داشت و شلوار ها را به پا کردند

    *jar_o_bahs* *ey_khoda* *bi asab*

    شیخ به سراغ دره طویله ی سومی رفت
    دره طویله را باز کرد ، و محاسبات جوانکی که ادعای عاشقی داشت درست از آب در آمده بود

    یه گاوه ریقو از طویله به بیرون آمد که بسیار لاغر و مریض و نحیف بود
    جوانک که از خوشحالی در خشتک خود نمیگنجید ، جستی زد و رفت که دم گاو سوم را بگیرد ، ولی گاو دم نداشت

    سپس پسرک که ادعای عاشقی داشت برگشت و به شیخ نگاه کرد

    شیخ نیز انگشت شصت خویش را به پسرک نشان داد و گفت ریدم تو عشق و عاشقیت
    بیا برو عامو کونتو بشور با عاشق بودنت

    *goh_por_rang* *goh_por_rang*

    تعدادی از مریدان بعد از دیدن این صحنه به گاو تبدیل شدن و به دم همدیگر را میگرفتن و به تولید مثل مشغول شدن

    تعدادی دیگر از مریدان تکه چوبی برداشته بودن و به گفتن هوپ مشغول شدن و با چوب بر سره خود میزدن

    شه میم ریق بعد از دیدن این صحنه

    هر چه رایحه داشت گوزید و منفجر شد

    *gozieh_goz*

    سپس شیخ رو به جوان گفت

    زندگی پر از ارزش‌های دست یافتنی است اما اگر به آن‌ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی

    پسرکی که ادعای عاشقی داشت بعد از شنیدن این حکمت شلوار از پای خویش در آورد و کون برهنه به بیابان شتافت

    *are_are* *are_are*

    و خدایش لعنت کناد

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati*

    داستانک های شیخ و مریدان نوشته شده و طنزپردازی شده توسط برو بچه خنگولستان
    این سبک از شیخ و مریدان فقط داخل خنگولستان نوشته میشه و اگه جایی دیگه دیدید مطمعن باشید کپی شده از خنگولستان است

    شیخ المریض
     

    5 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    داستانک های شیخ و مریدان

    بسته جوک بهاری 31 فروردین 1398


    جوک جدید | جوک خنده دار | جوک های تازه | جوک های دسته اول | جوک های بهار | جوک های باحال | جوک دانشجویی | جوک بدبخت بیچارگی | جوک پدر و پسر | جوک ایرانیه | یه روز یه ایرانیه | جوک آمریکا و ایران | جوک های خنه دار | خنده دار | باحال | پوکیدم از خنده | جوک مادر شوهر |جوک مادر زن | جوک فک و فامیله ما داریم | جوک درجه یک

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪﺭ 👨ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﺍﺵ
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    ﮐﺮﻩ ﺧﺮ بشین درس بخون و
    یه ﮔﻬﯽ ﺑﺨﻮﺭ ﯾﻪ ﻋﻨﯽ ﺑﺸﯽ
    ﺩﺳﺘﺖ ﺑﻪ ﯾﻪ ﻣﺴﺘﺮﺍﺑﯽ ﺑﻨﺪ ﺑﺸﻪ ﯾﻪ ﭼﻮﺱ ﺣﻘﻮﻗﯽ
    ﺑﺮﯾﻨﻦ ﮐﻒ ﺩﺳﺘﺖ
    ﻣﺤﺘﺎﺝ ﮔﻮﺯ 💨ﻣﺮﺩﻡ ﻧشی
    😂

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
    اصفهانیه ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺁﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﻪ‌ﺷﻮ ﻣﯿﺪﺍﺩ
    ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥﮐﻪ ﺷﺪﯼ ؛ ﺭﻭﺑﺮﻭﺕ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭﻩ ﺑﺎ ﺁﺭﻧﺠﺖ ﻃﺒﻘﻪ ۴ ﺭﻭ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﯼ؛ ﺩﺭ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺘﻮ ﺑﺎ ﺁﺭﻧﺠﺖ ﻣﯿﺰﻧﯽ

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    ﺑﻌﺪ
    ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻣﯿﮕﻪ : ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ُ ﺩﺭُ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﺎ ﺁﺭﻧﺞ ﻧﺰﻧﻢ؟

    یارو ﻣﯿﮕﻪ : مردِحسابی مگه میخوای ﺩﺳﺖ خالی بیای؟؟
    😂

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
    یک ايراني در امریکا برای شغل دوم یک کلینیک باز می کند بایک تابلو به این مضمون

    درمان بیماری شما با 50 دلار. در صورت عدم موفقیت 100 دلار پرداخت می شود

    یک دکتر آمریکایی برای مسخره کردن او و کسب 100 دلار به آنجا می رود و می گوید: من حس ذائقه خود را از دست داده ام ؛ ایرانیه به دستیار خود می گوید

    از داروی شماره 22 سه قطره بهش بده
    دکتر دارو را می چشد اما آن را تف می کند و می گوید این دارو نیست که گازوییل است
    ایرانیه می گه شما درمان شدید
    چون طعم گازوییل را حس کردید و 50 دلار می گیرد
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    چند روز بعد دکتر آمریکایی برای انتقام بر می گردد و می گوید که حافظه اش را از دست داده است

    ایرانیه به دستیار خود می گوید: از داروی شماره 22 سه قطره بهش بده
    دکتر اعتراض می کند که این دارو که مربوط به ذائقه بود
    و ایرانیه می گوید شما حافظه خود را به دست آوردید و درمان شدید
    و 50 دلار می گیرد

    به عنوان آخرین تلاش دکترچند روز بعد مراجعه می کند و می گوید که بینایی خود را از دست داده است

    ایرانیه می گه متاسفانه نمی توانم شما را درمان کنم، این 100 دلاری را بگیرید

    اما دکتر اعتراض می کند که این یک50دلاری است
    ایرانیه می گوید شما درمان شدید و 50دلار دیگر می گیرد

    ايرانيه میزنه رو شونه دکتر آمریکایی و میگه
    هيچوقت ایرانی هارو دست كم نگير اینو به اون ترامپ هم بگو

    😂😂😂

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
    ﺿﺪﺣﺎﻝ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯽ ﭼﯿﻪ ؟

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    ۹ﻣﺎﻩ ! دﻭﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭﯼ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻪ
    ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﻭﻣﺪ ﺷﺒﯿﻪ ﻋﻤﻪ ﺵ ﺑﺸﻪ
    😝😂😂

    *~*****◄►******~*
    خانومه
    واسه همسرش فرستاده
    دوستت ندارم اندازه اقيانوس
    چون يه روز خشک ميشه
    دوستت ندارم اندازه خورشيد
    چون يه روز خاموش ميشه
    دوستت ندارم اندازه باران
    چون زود قطع ميشه
    .
    .
    .
    دوستت دارم به اندازه روت
    که هيچ وقت کم نميشه
    😳😊😄

    @~@~@~@~@~@
    یسری چیزا هست همه میدونن
    ولی نه میشه بیانش کرد نه میشه ثابت کرد
    آرِه آفرین کافورِ سلفو میگم
    😒😂

    @~@~@~@~@~@
    یکی از جاهایی که گذر زمان مشکلی رو حل نمیکنه سرِ جلسه امتحانه
    اگه بلد نباشی چه بشینی چه بلند شی بری افتادی
    🙂

    @~@~@~@~@~@
    ﺑﻪ ﻳﻪ ﮊﺍﭘﻨﯽ ﻭ ﺁﻟﻤﺎﻧﯽ ﻭ ایرانی ﻧﻔﺮﻱ 50 ﺗﺎ ﻣﻮﺯ ﻭ ﻳﮏ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﺩﺍﺩﻥ
    ﮔﻔﺘﻦ
    ﺑﺎ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻳﻦ 50 ﺗﺎ ﻣﻮﺯ ﺑﻪ ﻣﻴﻤﻮﻧﺘﻮﻥ
    ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻬﺶ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﻳﺎﺩ ﺑﺪﻳﺪ
    ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺩﻳﺪﻥ ﮊﺍﭘﻨﯿﻪ 50 ﺗﺎﻣﻮﺯﻭ ﺩﺍﺩﻩ
    ﻣﻴﻤﻮﻧﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻫﻴﭽﻲ ﻳﺎﺩ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ
    ﺁﻟﻤﺎﻧﯿﻪ ﻫﻢ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ
    ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﺮﺍﻏﻪ ایرانیه ﺩﻳﺪﻥ 49
    ﺗﺎ ﻣﻮﺯﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺭﺩﻩ
    ﻭ ﻣﻴﻤﻮﻧﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﯿﮕﻪ

    تورو خدا آخری و نصف کن با هم بخوریم

    😂😂😂

    *~*****◄►******~*
    زنی ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ، ﺩﺭﺳﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺣﻴﺎﻁ ﻳﮏ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻮﻳﺾ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ
    ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻮﺩ، ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﻬﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﭼﺮﺥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ
    ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺟﻮﯼ ﺁﺏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺁﺏ ﻣﻬﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩ
    زن ﺣﻴﺮﺍﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ. ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﻳﺪ ﻣﻬﺮﻩ ﭼﺮﺥ ﺑﺮﻭﺩ
    ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺣﻴﻦ، ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻧﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺣﻴﺎﻁ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﻮﺩ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ گفت

    ﺍﺯ ٣ ﭼﺮﺥ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﺷﻴﻦ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﻳﮏ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺎﺯﮐﻦ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺭﺍ ﺑﺎ ٣ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﻴﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺳﯽ
    ﺁﻥ زن ﺍﻭﻝ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﮑﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﺩﻳﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ ﻭ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻴﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ ﭘﺲ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻳﯽ ﺍﻭ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺯﺍﭘﺎﺱ ﺭﺍ بست
    ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻨﺪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ
    ‏« ﺧﻴﻠﯽ ﻓﮑﺮ ﺟﺎﻟﺐ ﻭ ﻫﻮﺷﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ
    ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺗﻮﯼ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ انداختنت؟؟؟
    ﺩﻳـــﻮﺍﻧــــﻪ ﻟـــﺒــﺨــﻨـــﺪﯼ ﺯﺩ گفت
    ﻣـــﻦ ﮐــﺎﺭﻣــﻨـــﺪ ﺍﻳـــﻨــﺠــﺎﻡ
    ﺩﻳـﻮﻧــﻪ ﺑـﺎﺑــﺎﺗــﻪ نفهم
    😑😆😆

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
    ‏استاد شصت ساله‌مون اپل واچ داره
    فکر کنم بهش گفتن اینجوری بهتر میتونی با نسل جوان ارتباط برقرار کنی
    😂

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
    ‏تو دانشگاه شما هم چن تا دختر/پسر هستن که مسئول وصلت بقیه دانشجو ها با همن؟
    🤔
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    یا فقط دانشگاه ما اینطوره؟

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
    ‏دانشگاه فقط اونجاش که شبش میگی بخوابم که صبح زود با انرژی پاشم برم
    🤓
    .
    .
    .
    .
    .
    ..
    .
    ‏ بعد صبح پا میشی میگی گور باباش دوباره میگیری میخوابی
    😁

    *♥♥♥♥*♥♥♥♥*
    فرق مرغ با مادر شوهر
    🐔😂
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    مرغ وقتی میخواد برینه میشینه
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    ولی مادر شوهر تا به همه چی نرینه نمیشینه

    جرات داری بفرس براش
    😂😂

    @~@~@~@~@~@
    قدیما ظرف یکبار مصرف نبود

    دختر همسایه دوبار میومد
    یه بار نذری میاورد
    یه بار میومد واسه ظرفش
    آدم فرصت فکر کردن و تصمیم گیری داشت
    بعد میگن چرا آمار ازدواج کم شده
    شما دارین با تولید ظروف یکبار مصرف
    فرصت ها رو از جوونا میگیرید
    مرگ بر ظروف یکبار مصرف

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
    @~@~@~@~@~@
    داییم یه دیپلم خریده،بعد تو 40سالگی رفته دانشگاه علمی کاربردی

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    بعد زنش روز دانشجو براش نوشته مرسی که نقاط تاریک وطنو با فانوس علمت روشن میکني
    😂😂😂

    @~@~@~@~@~@
    ۰‏يكى مسيج داده بود كه كارت دارم ميشه ببينيمت؟
    گفتم چيكار دارى؟
    گفت امرجنسيه
    درجا بلاكش كردم
    يه هفته داشت دنبالم ميگشت بگه منظورش
    emergency
    بوده

    *♥♥♥♥*♥♥♥♥*
    ‏عمم میگف اون دنیا زنا رو ازون تارای موشون که نامحرم ببینه آویزون میکنن

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    بعد ازون دیگه سعی میکردم موهای بیشتری بزارم بیرون که مقاومتشون بیشتر بشه نیفتم
    😂😂😂

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
    یارو هندونه میبره سر قبر دوستش برای خیرات

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    .

    چاقو میزنه قاچ میکنه میبینه سفیده
    میگه اصغر ریدم تو اون روحت با اون شانست
    😂😂😂

    ○ ○ ○



    ツ نمایش کامل ツ

    ارغوان
     

    5 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    جوک های بهار 98

    بسته جوک بهاری 23 فروردین 1398


    جوک های جدید | جوک های دست اول | جوک های خنده دار بهاری | جوک و موک | جوک باحال | جوک خنده دار| جوک های باحال | جیک جیک  | جوک با مزه | جوک سلامت | جوک الکی مثلن | جوک و نوشته های خنده دار | جوک و مطالب خنده دار | خنده دار | jok | jok fun  | هر هر و کر کر  | هر هر و زر زر  | هر هر و تر تر  | تر تر و زرت و پرت |زرت و پرت | چرند و پرند | جوک ها 1398

    o*o*o*o*o*o*o*o

    اگه دیدین یکی الکی واسه خودش خوشحاله
    نزنین تو ذوقش
    .
    .
    .
    ..

    مردم دیگه وُسعشون به تالار و باغ نمیرسه تو کیونشون عروسی میگیرند
    😕😕😂😂

    o*o*o*o*o*o*o*o

    همسایه طبقه بالائیمون تازه ازدواج کرده یه دختر خرفتیو گرفته هر روزغذاش میسوزه
    ‏.
    .
    .
    .
    .
    ‏الان یه هفته اس از آتش نشانی براشون غذا میارن که دیگه اشپزی نکنه 😂😂

    o*o*o*o*o*o*o*o

    بهترین استراتژی برخورد با رمضان
    متعلق به خیام هست که میفرماید
    .
    .
    .
    .

    .
    .
    در آخر شعبان بخورم چندان مِی
    که اندر رمضان مست بیفتم تا عید

    @~@~@~@~@~@

    یبارم دخترا سر من دعواشون شد

    رفته بودم خونه شون خاستگاری
    😎
    خواهربزرگه میگفت: واسه تو اومده
    خوار کوچیکه میگفت :نخیر واسه تو اومده

    o*o*o*o*o*o*o*o

    تو چین نمیگن
    “بفرمایید سره سفره تا غذا سرد نشده”
    میگن

    .
    .
    .
    .
    .
    “بفرمایید سره سفره تا غذا فرار نکرده”😐😂

    o*o*o*o*o*o*o*o

    ‏یه بار یکی از رفقا یه ده هزار تومنی پیدا کرد
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    برداشت گذاشت جیبشو گفت
    “چرا همیشه امتحان الهی باشه یه بارم پاداش الهی باشه”
    😒

    @~@~@~@~@~@

    پر کاربردترین دروغ ایرانیا هم اینه که مسئله پولش نیست
    همیشه هم مسئله پولشه

    o*o*o*o*o*o*o*o

    اینهمه تو مهمونی های فامیلی ظرفا رو شستیم یکیشون مارو واس پسراشون نگرفتن
    ای تف تو این نسبت فامیلی 🙁

    o*o*o*o*o*o*o*o

    بزرگترین بردی که تو سال ۹۸ تا اینجا داشتم این بود که هوا آفتابی بود با کاپشن رفتم بیرون ولی غروب هوا بارون گرفت

    @~@~@~@~@~@

    شیرازیه میره زیارت امام رضا
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    میگه :یا امام رضا یه شغل میخوام

    مثل خودت، بخوابم روم پول بریزن
    ✋😂😂

    o*o*o*o*o*o*o*o

    ‏تعطیلات عید خیلی خسته‌کننده بود

    کاش یه هفته دیگه تعطیل کنن استراحت کنیم 😂😂

    o*o*o*o*o*o*o*o

    هرچی داریم به ماه رمضان نزدیک میشیم…

    بیماری ها داره اوج میگیره ،مخصوصا بیماری معده!

    الان من 99% افرادی که میشناسم معده دردشون شروع شده…🤔🤔

    جالب اینه همینا موقع افطار نقش جاروبرقی رو بازی می کنن…😂😂

    @~@~@~@~@~@

    میگن گوشت خوک بخوری بی غیرت میشی چون خوک بی غیرته

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    مثه اینکه گوسفند و خروس هرشب گوشیه زنشون رو‌ چک‌ میکنن😐😂😂

    o*o*o*o*o*o*o*o

    یکی زنگ زده بهم

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    منم داشتم رانندگی میکردم و اصلا حوصلشو نداشتم
    شروع کردم نصفه نصفه حرف زدن یعنی مثلا آنتن ندارمو قطع میشه و از این حرفا.
    میگه صدات قطع و وصل میشه ولی صدای ضبط ماشینت واضح میاد
    😐🙈😂😂

    o*o*o*o*o*o*o*o

    خیلی اعصابم خورده
    😒😑

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    یکی از فامیلامون فامیلیش “قطبی” هست، هرکاری کردم اسم بچشو بذاره خرس، نذاشت ☹️

    بی ذوق
    😏😑

    @~@~@~@~@~@

    ‏بیل گیتس گفته دلیل موفقیتم اینه که تا حالا ساعت ۱۰ شبِ آمریکا رُ ندیدم

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    جالبه من تاحالا حتی اصلا آمریکا رُ هم ندیدم، ولی موفق نیستم

    😂😂😂😂

    o*o*o*o*o*o*o*o

    رفتم پیویه دختره گفت اگه مردی بیا محضر

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    ..

    پی وی ک همه میان
    😂😏💁

    o*o*o*o*o*o*o*o

    ‏سفره یکبار مصرف اختراع شیرازیا بوده

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    ولی اصفهانیا همونم میشورن

    😂😂😂

    @~@~@~@~@~@

    user_send_photo_psot

    بهروز داداچ بیا این پس انداز منم برا تو 😐
    گوشی خریدن به درک تو واجب تری
    😐😑😂😂😂
    سینه بزن
    یاران چه غريبانه
    حامده پهلانه

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    😆ﺍﮔﻪ ﺭﻭ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﻧﺼﺐ ﺑﻮﺩ ، ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﺪﺍﺩ
    🤑🤑🤑🤑🤑
    عابر بانک : ﺑﻪ ﺑﺎﻧﮓ ﻣﻠﯽ ﺧﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﮐﺎﮐﻮ ﮐﺎﺭﺗﺖِ ﺑﯿﺰﻭ ﺗﻮ ﺩﺳﮕﻮُﻭ

    🤗
    ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ : ﺣﺎﻟﻮ ﭼﯽ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﯼ؟

    🤔

    ﻣﺸﺘﺮﯼ : ﻣﯿﺨﺎﻡ ﯾﺎﺭﺍﻧﻢ ﺑﻮﺳﻮﻧﻢ

    😌
    ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ : ﺑﺮﯾﭽﯽ ﺍﯾﻘﺪ ﻫﻮﻟﮑﯽ ﻫﺴﯽ حالو؟ ﻫَﻨﻮ ﮐﻪ ﻧﺮﯾﺨﺘﻦ به حساﺑﺘﻮﻥ ،😏 أﯼ ﺩﯾﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺩﮐﻤﻪ ﻗﺮﻣﺰﻭ ﺭِ ﺑﺰﻥ

    😑
    ﻣﺸﺘﺮﯼ : ﻭﯾﺴﻮ ﻋﺎم هنو ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭمآ ، ﯾﯽ ﺷﺎﺭﺟﯽ ﻫﻢ ﻣﯿﺨﺎﺳﻢ

    😒
    ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ : ﭼَﻨﯽ؟

    🤔
    ﻣﺸﺘﺮﯼ : یی شارج ۵ توﻣﻨﯽ☺
    ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ : ﺍﺻلا ﺗﻮ ‌ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺷﺎﺭﺝ ۵ ﺗﻮﻣﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﯼ؟

    😠
    ﻣﺸﺘﺮﯼ : ﻭُﯼ ﻋﺎﻣﻮ ﯾﻨﯽ ۵ ﺗﻮﻣﻨﻢ ﺗﻮﺵ ﻧﯽ؟

    😓
    ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ : ﻧﻪ ﮐﺎﮐﻮ

    😑
    ﮐﺎﺭﺗﺖ ﺑﻮﺳﻮﻥ ، ﺍﯾﻘﺪ ﻭُﯼ ﻧﺴو ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎﺗﻞ ﻧﮑﻦ

    😞
    مشتری : ینی دو تومنم نی توش؟

    😫
    عابر بانک : ﻋﺎﻡ ﺑﯽ ﺑﺮﻭ ﺍﻭ ﻭَﺭﻭﻭآ

    😤
    😂😂😂😂😂
    درود بر همه شیرازیا

    😍🤗

    تشکر از ارغوان بابت ارسال جوک

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    ‏جمشیدخان خدا رحمتت کنه، حالا که رفتی لطفا اون میکروفون رو هم از مرتضی پاشایی بگیر

    تشکر از طناز بابت ارسال جوک

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    به اینا نگاهگ کن
    😃😃😃😃😃😃😃
    ایناهم شومارو نگاه می کنن
    خیلی جالبه منم اولش باورم نمی شد

    تشکر از غزل جوک بابت ارسال جونش

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    **♥**  دلاتون شاد و لباتون خندون  **♥**

     

    5 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    جوک های بهار 98

    دفترچه خاطرات | دردسر های عید


    سهلاااااام بر خنگولستانیا
    چطورید یا بهترید ؟؟

    ببخشید دیر به دیر میشه ،این نوشتن خاطرات
    ولی کم و بیش سعی میکنم هر وقتی تونستم بنویسم

    خببببب میخوام این سری خاطرات رو اختصاص بدم به خاطرات دوران عید

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    عاقا من ازون بچگی قیافم یه جوری بود که
    این کره خرا و بچه های فامیل هی با خودشون میگفتن
    ایول چه حالی میده با لگد بزنیم توش شکمش

    *palid* *palid*

    اصن نمیدونم چه رازی داره ولی لامصبا همش در حال بالا رفتن از سر و کله ی منن

    حالا لگد زدن و بالا رفتن از سرو کله ی من به یه کنار

    *moteafesam* *moteafesam*

    کره خرا پاشون میره تو ظرف میوه و آجیل میوه و آجیلا پخش و پلا میشه و از جلوم بر میدارن

    *bi asab* *bi asab*

    یبار از اول عید دیدنی قفل کرده بودم روی پرتغالی که بر داشته بودم که بخورمش

    این کره خرا هی اذیت میکردن

    آخرم پای یکشون رفت رو پرتغال ریده شد تو پرتغال ، منم اعصابم خورد شد بجا پرتغال بچهه رو گاز گرفتم

    بعد بخاطر همین هوچ وقت منو جز بزرگترا حسابم نمیکردن

    با بیست و پنج سال سن هی مگفتن پاشو برو با بچه ها بازی کن

    خیلی راهکارا امتحان کردما

    *gerye* *gerye_kharaki*

    که این بچه مچه ها نیان سمت من

    مثلن سیبیل میزاشتم و همش تو حالت اخم بهشون نگاه میکردم

    البته یکمی جواب میداد

    مثلن یبار رفته بودیم عید دیدنی شیش هفت تا بچه قد و نیم قد بود تو اون خونه

    تا رفتم تو خونه
    قیافه خودمو اخمالو کردم و با یه مشت سیبیلم که داشتم هی چپ چپ نگاه بچه ها میکردم که یعنی نیاید سمت من میزنمتون

    *bi asab* *righo_ha*

    اینام یکمی اولش ازم حساب بردن

    صاف اومدن نشستن جلوی من هر شیش هفت نفریشون

    هی نگاه من میکردن

    بازیه مرگ و زندگی بود اگه نیشم باز میشد دهنمو سرویس میکردن
    منم همیطوری اخمالو هی نگاشون میکردم

    *vakh_vakh* *vakh_vakh*

    اولین حرکت تروریستی که زدن این بود که هی همیجوری که جلوی من نشسته بودن جلوی من ، منم با اخم هی نگاشون میکردم

    هی ادا اطفار در میوردن ، شکلکای خنده دار برام در میوردن

    *mamagh* *are_are* *palid* *mig_mig*

    منم کنج لبامو گاز گرفته بودم که اخمم باز نشه و حمله نکنن بم

    *bi asab* *righo_ha*

    کره خرا چقدرم مسخره میشدن با این قیافه های اخمخشون

    *vakh_vakh* *vakh_vakh*

    یعنی باکسنم پاره شد تا خودمو نگه میداشتم نخندم

    حرکت تروریستی بعدیشون این بود که همیجوری که داشتم اخمالو نگاشون میکردم یه سیب پرت کردن تو خشتکم
    باز با هر بدبختی که بود خودمو سفت گرفتم که نیشم باز نشه

    *khaak* *khande_dokhtar*

    و در آخرین مرحله

    کره خرا دور هم جمع شدن شروع کردن پچ پچ کردن بعد از بینشون

    یکی ازین کره خرا رفت تو حالت سجده حالت سجده

    :khak: :khak:

    و یواش یواش ، دنده عقب دنده عقب اومد کونشو چسبوند به من چوسید

    *fosh* *fosh*

    بعدم یواش یواش جلو جلویی دور شد رفت دوباره پیش کره خرای دیگه

    گفت بچه ها انجام شد

    *ieneh* *ieneh*

    خداییش دیگه نمیشد نخندم ، تا نیشم باز شد

    یهو انگار خیلی خوشحال شدن و گفتن هورا حمله

    و دهنمو سرویس کردن

    خدا نسیبتون نکنه ازین جونورای دوپا

    *help* *help*

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
    وقتایی هم که مهمون برامون میومد و مثل یه روزایی که یه روز از عید رو همه رو دعوت میکردیم برای مهمونی

    خونمون پره بچه های قد و نیم قد میشد

    بعد که جیغ و داد و سر و صدا زیاد میشد
    ننم میگفت

    اصخخخخخرررررر بیا برو این بچه ها رو سرگرم کن تو اتاقت

    *asabani* *asabani*

    منم میبردمشون تو اتاق باشون جن بازی میکردم
    میرفتم شطرنجو میوردم و مهره ی اسب رو میزاشتم وسط صفحه شطرنج

    چراغا رو هم خاموش میکردم
    میگفتم بچه ها بیاید میخوام براتون جن احضار کنم
    اینام کنار هم دیگه دایره ایی دراز میکشیدن و دستشون رو میزاشتن زیر چونه اشون

    *esteres* *esteres*

    منم رو به روشون داراز میکشیدم و نور مینداختم زیر صورتم که قیافم ترسناک تر بشه

    *pishnahad_kasif* *pishnahad_kasif*

    و شروع میکردم وِرد و جادوی الکی خوندن
    و صداهای عجیب غریب از خودم در اوردن و شلوغ کردن
    که مثلن جن باهام ارتباط بر قرار کرده

    *esteres* *esteres*

    اینام ساکت میشدن و خوب نگاه من میکردن
    یبار بعده شام داشتم سر گرمشون میکردم
    شکمم هم پره باد بود

    :khak: *khaak*

    همیجوری که جلوشون دراز کشیده بودم گفتم بچه ها احساس میکنم جن پشت سره منه
    بعدم زااارت گوزیدم

    *vakh_vakh* *vakh_vakh*

    گفتم وااااااییییی داره باتون حرف میزنه

    بعد یکی ازین برمجه ها گفت

    حرف نزد که گوزید

    *bi_chare* *tafakor*

    بعد من گفتم نههههههه جن ها اینطوری حرف میزنن و نا مفهومه

    *sheikh* *sheikh*

    بعد بوی لاش بلند شد تو اتاق

    دوباره یکی از این اخمخا گفت

    بوی گوز میاد

    *fuhsh* *fuhsh*

    تو گوزیدی مارو گول زدی

    بعدم یهو همه شلوغ کردن و جیغ و داد

    بعد یکیشون گفت اصخر الان جنه کجاس ؟؟

    *Aya* *Aya*

    اون یکی گفت رفته تو کون اصخر
    حرف که میزنه اصخر میگوزه

    *khaak* *khaak*

    بعد یهو همه خر شدن میخواستن کونمو پاره کنن که جن رو بکشن بیرون

    و من خودمو تسلیم کردم

    *gerye* *odafez*

    و گفتم گوزیدم گوزیدم گوزیدم جن نبود

    بعدم کثافتا رفتن به همه گفتن که گوزیدم

    همانا بد جانورانی هستند هر چی بزرگ تر میشن خر تر میشن

    *righo_ha* *bi asab*

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    خب حالا که بحث جن و ترس شد بیاید یه خاطره خنده دار از جن براتون بگم

    آقا یبار نصف شد ساعتای سه و چهار شب بود

    تاریک تاریک ، ساکته ساکت

    بعد داشتم با لب تاب دنبال یه فیلم طنز توی آپارات میگشتم

    اینترنتم خیلی ضعیف بود دیدم فیلمو پخش نمیکنه

    اومدم رفتم با گوشیم شروع کردن پیام دادن و سرم گرم شد به گوشی

    بعد این لبتاب من خیلی یواش یواش شروع کرد به دانلود اون فیلمه

    خلاصه همه جا ساکته ساکت بود

    منم اصن حواسم به لب تاب نبود و درشو بسته بودم ولی همچنان در حال دانلود فیلمه بود

    یهو همچین صدایی اومد

    download ◄

    دفعه اول که گفت همّت ، بدنم یخ کرد و موهام کامل از ترس سیخ شدن ، حسابی ترسیدم
    همیطوری گوشامو تیز کردم ببینم درست شنیدم یا نه

    یهو دوباره گفت همت جان داشتم سکته میکردم ، فکر میکردم جنی چیزی تو خونه اس حسابی سنگ کوب کرده بودم نصف پشمام ریخت
    و داشتم سکته میکردم

    یه یهو این همّته خاک بر سر گفت بععععععلهههه

    نصفه دیگه پشمامم ریخت ؛ یعنی کامل ریدم به خودم

    بعد چون خیلی مسخره گفت بعله فهمیدم لبتابم فیلمه رو یواش یواش دانلود میکرده و پخشش میکرده

    خیلی ترسناک بود تا توی شرایطش نباشید متوجه نمیشید چی میگم

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati*

    لیست خاطرات ◄

    شیخ المریض
     

    5 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    داستانک شیخ و مریدان


    روزی روزگاری شیخ و جمعی از مریدان در حال عبور از کنار مزرعه ایی بودن

    مزرعه از آن یکی از اهالیه خنگولستان به اسمه قرقری بود

    او دختری دیوانه و قر دار و ژولیده ایی بود و ازین رو اسم اورا قرقری نهاده بودن

    *dopak_li_li_lo* *dopak_li_li_lo*

    شیخ و مریدان همینطور که در حال گذر از مزرعه بودن

    چشمشان به قرقری افتاد که بیل در دست گرفته بود و با بیل در حال رقصیدن بود و گهگاهی چیزی در مزرعه میکاشت و شروع به رقصیدن و مسخره بازی در اوردن میکرد

    *gil_li_li_li* *gil_li_li_li*

    شیخ همان طور که در حال گذر بود
    رو به قرقری کرد و گفت ای ملعون چه میکاری ؟؟

    قرقری پاسخ داد خر میکارم شیخ

    *amo_barghi* *amo_barghi*

    میخواهم سال دیگر ازین مزرعه خر برداشت کنم

    شیخ رو به مریدان کرد و به آرامی گفت

    دیوانه است و رهایش کنید تا خوش بگذراند

    *are_are* *are_are*

    و این سزای کسانیست که به ستاریان میپیوندد و پشت پا به شیخ و مکتب و آموزش ها میزند

    مریدان بعد از شنیدن این حکمت

    نعره زدن و خشتک دریدن و عر عر کردن کردن
    قرقری با شنیدن صدای خر ذوق کرد و گفت

    وااااییییی مزرعه ام محصول داد و به سمت شیخ و مریدان شروع به دویدن کرد

    *dingele dingo*

    شیخ رو به مریدان گفت اخمخا صدا خر در نیارید

    این ادمی که اینقدر ملعونه که داره خر میکاره تا خر برداشت کنه
    هر خری که از در مزرعه اش ببینه حتما محصول خود میپندارندی

    مریدان با فهمیدن این حکمت دوباره رم کردن و شروع به عر عر کردن و بهم جفتک میزدند

    :khak: :khak:

    قرقری به سمت شیخ آمد و گفت
    یا شیخ این خران محصولات من هستند
    شیخ اندکی به افق خیره شد و حیله ایی در سر پروراند و گفت

    نه این خران مریدان من هستند ، من هم چون تو مزرعه ایی دارم که در آن خر کشت و کار میکنم
    مریدان باز با شنیدن این سخنان افسار پاره کردند و دوباره شروع به عرعر کردن و جفت گیری پرداختن
    قرقری قانع شد و رو به شیخ گفت
    یا شیخ تمام دارایی من این مزرعه و این خرانی است که امیدوارم از دل خاک به بیرون بیایند

    و اگر آفت یا اتفاقی بیوفتد بدبخت میشوم و به تنگ دستی میوفتم
    یه راهنمایی بده که از نگرانی در بیایم و خاک بر سرت ریدن کرداهه

    شیخ اندکی باکسن کونه خود را خاراند و گفت

    خداوند این مزرعه را در اختیار تو قرار داده و تو هم تمام تلاش و زحمت خود را کشیده ایی و چیزی کم نگذاشتی

    پس دلیلی نداره مشکلی پیش بیاد ولی در کنار کشت و برداشت خر به پرورش مرغ و خروس و دام طیور هم روی بیاور
    و در اوقات فراغتت فنی و حرفه ایی مثل قالی بافی و دوزندگی هم انجام بدهی

    ایطوری احتمال شکست خوردنت کمتره و سعی کن که با همین نیت خالص و پاک کارهات رو انجام بدی و در این صورت نتیجه خود به خود پاک و خالص خواهد بود و تا وقتی که خود را در آسمان توکل خداوند شناور ساخته ایی نگران هیچ آفت و تند بادی نباش

    قرقری بعد از شنیدن این حکمت ها از خود بی خود شد و نعره ایی بلند سر داد خشتک درید و با خشتکی دریده شده شروع به رقصیدن کرد
    مریدان یکی در میان عر عر کردن و همراه با قرقری شروع به رقصیدن کردن

    شیخ که خود بسیار از سخنان خود تعجب کرده بود و مجلس را فراهم میدید

    شروع به خواندن این پیش درآمد کرد

    پیری چه شکستیس که تغییر ندارد
    ویرانه شود خانه ایی که یک پیر ندارد

    مریدان همگی اینبار به جای اینکه نعره به سر دهند نعره را به ته خود دادن

    سپس دستانشان را بالای سر به حالت بشکن گرفتن و باکسن خود را به عقب متمایل کردند

    *raghs_gilgili* *raghs_gilgili* *raghs_gilgili* *raghs_gilgili*
    قرقری نیز به عنوان سر گروه این گروه رقص وسط ایستاد کلاهی بر سرنهاد و دستمالی به دور گردن انداخت
    *belgheis*
    شیخ ادامه داد ما شا الله عجب مجلسی شده اینا کوجا بودن ؟؟؟؟؟ قرررش بده نخشکه بوبوبوبوبوبو

    اومدم از هند اومدمُ با ماشین بنز اومدم
    به عشق شیرین اومدمُ نثال فرهاد اومدم

    دستتتتتتت

    قرقری و مریدان شروع به رقصیدن باباکرمی کردن

    حیــــــفه که تو لاکـــــ بمــــــونم
    آخـــــه پســــره قــــــارونم
    میـــــدونم و خـــــوب میـــــدونم
    میتــــــونم و خــــــوب مـــیتونـــم

    شیــــــــخه بی غمم
    میــــــــــدونه ننم
    بیخیالــــــشم و بیـــــخیالشم
    مــــــــیدونه ننم

    در همین بین ننه پفکی از آسمان با کون به زمین خورد و شروع به رقصیدن کرد
    و گفت

    گوه خــــــورده بَچــــــــــم
    همیــــــشه باشـــــــم
    پسره عــــــــنم ، روش میــــــشاشم
    مریدان و قرقری بعد از دیدن این صحنه

    شروع به شاشیدن روی همدیگر کردن

    *khaak* *khaak*

    و بخاطر کش قوص زیادی که به باکسن و کمر داده بودن دیسک تسمه پاره کردن

    و خران از دل خاک مزرعه شروع به جوانه زدن کردن

    و از فروش خر ها قرقری مال و منال زیادی بدست آورد و سالیان دراز آسوده زندگی کرد

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    داستانک های شیخ و مریدان نوشته شده و طنز پردازی شده توسط برو بچه های خنگولستان

    شیخ المریض
     

    5 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    داستانک های شیخ و مریدان

    بسته جوک پاییزی | تولد خنگولستان


    ‏دقت کردین دخترا مواقعی که تیپ و‌ قیافشون خوبه بهشون پیام میدی حتی اگه یه سوال در مورد فیزیک کوانتوم هم ازشون بپرسی با ویدیو مسیج جوابت میدن

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    فیشش فیشش فیشش
    .
    .
    .
    .

    ش#اشیدن دختراس😶
    میخوره به سنگ توالت صدا افعی درمیاره😑
    آلودگی صوتیه لامصب 😂😂

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    بابام هر موقع منو میبینه از خنده ریسه میره، ازش پرسیدم آخه چرا میخندی؟
    .
    .
    .

    گفت؛ شکسپیر گفته خندیدن به اشتباهتان میتواند عمرتان را طولانی کند.
    .
    .
    .

    حالا اگه من بهش بگم چرا پدربزرگ 120سال عمر کرد، میگه به عموت میخندید

    🤣🤣🤣

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    ﺟﻨﺘﯿﻮﺱ . ﺟﻨﺘﯿﻮﺱ . ﺟﻨﺘﯿﻮﺱ .
    .
    .
    .
    ﺭﻭﻣﯿﺎﻥ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﺸﻮﯾﻖ جاناتای ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﮔﻼﺩﯾﺎﺗﻮﺭﻫﺎ
    ﯾﻌﻨﯽ ﺑﮕﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺑﺎ ﮐﻒ ﮔﺮﮔﯽ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺗﺖ😂😂😂

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    دیروز با زیدم رفتم بیرون

    .
    .
    .
    .
    .
    .

    همه ی فامیلامونو دیدم😐
    حتی بابا بزرگ خدا بیامرزمو 😂🚶

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    خواستم لباس بخرم از بابام پول خواستم ۱۰۰ تومن داد

    بهش میگم الان با صد هزار تومن تف هم تو صورت آدم نمیندازن

    میگه25 میگیرم میشاشم روت

    اینکه وضع کار خرابه یا من

    پرورشگاهیم رو نمیدونم 😐😂😂

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
    بچـه که بـودم قـارچ خور بـازی میکردم ، بعدش فک میکردم قـارچ بخورم بـزرگ میشم

    😋😊
    .
    .
    .
    .
    .

    واسه همین مدتـها راه میرفتم و سرم رو میزدم زیـره تاقـچه‌ که ازش قارچ دربیاد بخـورم
    دیگـه داشتـم ضربه مغـزی میشدم که بـابام کارگـر گـرفت تـاقچـه رو خـراب کرد !!!

    😂😂
    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    من اولین و آخرین رابطه جنسی که داشتم مال دوران دبیرستانه 😌
    .
    .
    .
    .
    .

    اون موقع که معلم بهن الکترسکوپ داد گفت باردارش کن
    .
    .
    .
    .

    داشتم باردارش میکردم که از مدرسه اخراجم کردن😂😂

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    تو بیمارستان داشتن پانسمان داداشمو

    عوض میکردند بهم گفتن برو یه گاز از پرستار بگیر و بیا

    هیچی دیگه

    حالا دارن پرستاره رو پانسمان میکنن

    خیلی هم حال داد 😑😂😂

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
    ‏داداش بزرگم یک بار تو جمع فامیل

    گوزید

    بابام زد تو گوش من

    شبش گفت زشت بود بگیم کار داداشته

    اون بزرگه غرور داره☹️😂😂

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
    یه کنفرانسی برگزار شده بود با عنوان آموزش درآمد زایی. خواستم شرکت کنم دیدم هزینه ورودیش انقدر زیادی که باید یه درآمد خوبی داشتی باشی تا بتونی اونجا شرکت کنی

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
    زنگ زدم تاکسی تلفنی گفتم آقا ما 35 دقیقه پیش ماشین خواستیم هنوز نفرستادین، یاروگفت 35 دقیقه‌س نیومده الان زنگ زدی؟ گفتم ببخشید. 😂

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
    ‏مادرم میگفت آب جوش که میریزی بسم الله بگو

    گفتم چرا؟

    گفت ممکنه بچه های جن اون دورو بر باشن و بسوزن و بعد بیان ازت انتقام بگیرن😐

    .
    .
    .
    .
    .
    .

    جنی که بچشو ول بده توی سینک ظرفشویی حقشه که عزادار بچش بشه والا😂😂😂
    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
    ‏با اداره برق تماس گرفتم گفتم

    ببخشید برق کوچه ما یک ساعته قطعه ولی اون ور خیابون برق داره
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    گفت: 5 دقیقه دیگه حل میشه

    پنج‌ دقیقه بعد برق اون ور هم قطع کردن
    😂😂😂

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    چجوری یه دختر خوشگل میبینید خیلی خونسردید و بی محلی بهش میکنید آخرشم باعث میشید دختره شیفته شما شه؟
    من یکیو‌ ببینم دست پام‌ میلرزه حتما باید یکم مسخره بازی در بیارم تا آروم‌ شم
    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    این وانتیا که بلندگو میگیرن دستشون میوه میفروشن

    .
    .
    .
    .
    .

    انقدر تند میرن که باید خودت یه بلندگو ورداری دنبالش بدویی بگی نگه دار😂😂

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
    عموم میخواست خبر مرگ یکیو به فامیلش بده …
    زنگ زد گفت ☎️

    .
    .
    .
    .
    .
    .

    پاشو بیا که فلانی یخورده
    مریض شده بردیمش سردخونه😐😂

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    سربازی که رفتم دژبان کولمو گشت یه تیکه پارچه ی سفید پیدا کرد گفت این چیه؟

    گفتم اینو آوردم اگه محاصره شدیم سریع در بیارم تسلیم شیم

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    خودمو پارچمو یه هفته کردن تو بازداشتگاه باهاش اشکامو پاک میکردم😢😂😂

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    سربازی که رفتم دژبان کولمو گشت یه تیکه پارچه ی سفید پیدا کرد گفت این چیه؟

    گفتم اینو آوردم اگه محاصره شدیم سریع در بیارم تسلیم شیم

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    خودمو پارچمو یه هفته کردن تو بازداشتگاه باهاش اشکامو پاک میکردم😢😂😂

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    یارو تصادف میکنه بی هوش میشه

    میبرنش بیمارستان بعد از یه مدت به هوش میاد میگه :

    مثله اینکه تو بهشتم ؟!

    زنش میگه : کوری نمیبینی نشستم کنارت !؟😒😂😂

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    ولى خداروشكر محرم نزدیک شد،

    .
    .
    .
    .
    .
    .

    با اين سرعتى كه همه داشتن ازدواج میکردن ديگه چیزی نميموند واسه ما😂😂😂

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    به بابام گفتم منو از پرورشگاه آوردین؟

    میگه نه
    چرا باید تورو انتخاب کنیم آخه
    😐

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    آیامیدانید:
    بو علی سینا ، خواجه نصیر طـوسی ، استیو جابز و گراهام بل همگی از دانشگاه انصراف دادند ؟
    پس با خیالی آسوده ضمن فوروارد کردن چنین مطالبی در گروه های فامیلی ، بر ریدمان کنکوری خود ماله بکشید

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
    دنبال پسری باش که باهاش تو پارک و پشت موتور هم بهت خوش بگذره تو رستوران و پشت بنز با همه خوش میگذره

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    موتوری هستم تو پارک نشستم😢🛵

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    با رفیقم رفتیم سر قرار رفیقم به دختره پیشنهاد داد دختره گفت تو نه پول داری نه کار نه قیافه

    بعد به من گفت تو دوستشی؟
    ‏من گفتم نه بابا مگه خرم‌

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    یه مقداری کلاهشون از حد معمول پایین تره برا همین نیزشو کرده تو باکسن خودی

    *khaak* *khaak* *vakh_vakh* *vakh_vakh*

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    یکمیش تکراری بود ، ولی من میخوندمشون خنده دار بودن

     

    با تشکر از بلقیس و مریخی بابت جوکاشون

    *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati*

    بروبچ خنگولستان
    جوک های پاییز 97

    دفترچه خاطرات | شورت حاکم بزرگ


    سلوم گل گلیا خوبید  ، حال و روزتون به راهه ؟؟

    این سری میخوام یه سری خاطرات خودم رو براتون به اشتراک برینم

    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

    میخوام براتون از یکی از بدترین سوتی های زندگیم  رو نمایی کنم

    :khak: :khak:   *gerye_kharaki*

    بعدی که کار با اندرویدم قوی شد هی کاراموز و دانشجو بم میسپردن که من پشتیبان آموزشیشون بشم

    بعد اکثرن پسر بودن این  دانشجوهایی که به من میسپردن

    *chakerim* *chakerim*

    بعد بین این دانشجو ها یبار یه خانمیو به من سپردن  که بش اندروید اموزش بدم

    فامیلیش رو مثلن میزاریم مجیدی

    :khak: :khak:

    بعد یه شب داشتم براش مبانیه اندروید رو توضیح میدادم

    *sheikh* *sheikh*

    هم زمان این بلقیس کثااافت   داشت هی اذیت میکرد تو پیوی

    منم برا اینکه بلقیسو اذیت کنم

    بش گفتم که حالا که ایطوری شد

    الان برات میگوزم ویسشو میفرستم برات تا هی بزاریش رو تکرار و بشه لالایی شبهات

    بعد هی این اخمخم گفت ژووون گوزتم نفسه

    *akheish* *akheish*

    بعد اون لحظه گوزی تو منابعم نبود

    رفتم از پیویه خودم که محل نگه داری ضبط شده های قدیم بود

    یکی برداشتم

    بعد ترتیب مخاطبا ایطوری بود

    خانم مجیدی

    بلقیس

    .

    .

    .

    بعد اومدم فوروارد کنم برا بلقیس

    یهو این اخمخ سیاه پوست پیام داد

    *gerye_kharaki* *gerye_kharaki*

    ترتیبش شد

    بلقیس

    خانم مجیدی

    منم گوزو فوروارد کردم برا مجیدی

    :khak: :khak:

    اونم آنلاین بود داشت به چیزایی که من تایپ میکردم گوش میکرد

    یهو اینو فرستادم

    دیدم دوتا تیک ابی خورد

    :khak: :khak:

    بعد دقیقا من رنگم شد مثه گچ

    بعد جیییییغ کشیدم  دو سه تا محکم زدم تو سرم  و نزدیک بود بیهوش بشم اصن

    همچین صداهایی ازم شنیده میشد تو خونه

    *help* *help*

    هی سرخ شدم هی سفید شدم هی آبی شدم

    بعد اومدم سِشو بگیرم

    شروع کردم پشت سره هم ویس ضبط کردن تر تر کردن که طبیعی جلووه کنه

    ایطوری

    که طبیعی جلوه کنه

    *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* *gerye* *gerye*

    خانم مجیدی هم هی فقط سین میکرد

    عرررررررررررررررر

    هوچی نمیگفت ، عررررررررررررررررر

    حالا همه با هم زجه بزنید

    ناله کنید

    های های های اشک و ناله با هم قاطی شده خوب شده

    اون آخر مجلس یه حال و هوای دیگه ایی داره انگار

    بزن خودتو های های های

    هر کی حاجت نگیره خاک تو سرش
    عررررررررررررر
    *gerye_kharaki* *gerye_kharaki*

    اون خانومی که گفت بچه دار نمیشم ، امشب تا حامله نشی نمیزارم از مجلس بری بیرون
    *gerye_kharaki* *gerye_kharaki*

    ما شا الله به این ناله ها
    اونایی که ته مجلس فقط میچوسید حاجتی ازتون براورده نمیشه
    کثافتای چوسو
    *bi asab* *bi asab*

    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

    یه خاطره دیگه هم از یه دوستام براتون بگم
    تو دوسالی که همدان بودم یه رفیق پیدا کردم اسمش حسن بیاته

    :khak: :khak: :khak:

    بعد این تو کل بیست ساله عمرش که تا اون موقع داشت اصن دکتر نرفته بود

    *haaaan* *haaaan*

    بعد این تو خوابگاه که بودیم

    یه سرما خوردگی بدی گرفت

    *gij* *gij* *gij*
    تب و لرز و دیگه رو به موت بود

    گفت اصخر پاشو منو ببر دکتر

    *modir* *modir*

    گفتم برو تا بریم

    با هم سوار تاکسی شدیم رفتیم درمونگاه

    دکتر دیدشو نسخشو نوشتو رفتیم داروخونه براش آمپول نوشته بود

    بعد رفتیم بخش تزریقات یه خانمه گفت که برو دراز بکش تا بیام

    *akheish* *akheish* *akheish*

    اینم رفت دراز کشید رو تخت

    من نشستم رو صندلی و داشتم از پشت شیشه مات میدیدمش به شکل مات و مبهم

    بعد این خانمه اومد گفت که ای بابا اینطوری که نمیشه باید ببینم کجا امپول میزنم

    :khak: *bi asab* *bi asab*

    اینم گفت باشه

    از تخت اومد پایین

    از پشت شیشه مات دیدم کمربندو باز کرد
    شلوارو داد پایین

    *fekr* *fekr*

    با خودم گفتم خو خوبه

    بعد که شلوارو داد پایین
    *hazyon* *hazyon*
    دیدم دوباره دستاشو اورد بالا شورتشم تا زانوش اورد پایین

    *amo_barghi* :khak: *ey_khoda*

    بعدم دراز کشید رو تخت

    بعد که خانمه سوزنشو زد گفت که

    گفتم میخوام ببینم ولی نه اینقدر دیگه

    *bro_khonaton* *bro_khonaton*

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    یبارم اومده بود اصفهان برای کار

    بعد قرار شد یه روزش رو بریم باهم بیرون یه چرخی بزنیم تو اصفهان

    بعد دم دمای غروب رفتیم یه بستنی فروشی که بستنی قیفی بگیریم

    بعد این هی رفت ببینه مسولش کجاس بیاد بستنی برامون برینه

    منم هی داشتم به این دستگاهش که میرید ور میرفتم

    از بچگی خوشم میومد از ریدن

    بعد این یارو داشت میومد که بیاد برامون بستنی برینه

    من اهرمشو کشیدم پایین
    یه عالمه بستنی رید کف دستم
    منم حول شدم دیدم این یارو داره میادش
    دستمو کردم تو جیبم
    *palid* *palid*

    اینقدره خنک بود که نگو

    بعدشم رفتیم با هم نشستیم رو سیو سه پل دیگه داشت شب میشد

    توی هر دالونای سیو سه پل یه چراغ تو کف کار گذاشته بودن ، که نور بخوره به سقف
    یه فضای عاشقانه ایی شده بود

    *abnabat* *abnabat*

    بعد داشتیم با هم حرف میزدیم
    یه وارد بحث های احساسی شد

    *baghal*

    که آره دلم خیلی برات تنگ شده بود و اینا
    منم یهو کافور بدنم کم شد

    *akheish* *akheish* *akheish*

    گفتم حسن هر کاری میکنم دل تنگیم نمیره بیا یه بوس خاک بر سری ازت کنم
    بعد گرفتمش کشیدمش سمت خودم

    اینم سور خورد زرتی اومد با باکسنش رو چراغه

    یهو گفت اوووف اوووف سوختم ، ریدم رو بوس خاک بر سریت

    خلاصه شانسش گفت خندم گرفت و نزدیک بود از بالا پل بیوفتم پایین وگرنه یه بوس خاک بر سری ازش میگرفتم

    *vakh_vakh* *vakh_vakh*

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    یه خاطره هم از بچگی بگم

    تو دوران بچگیمون
    یه همسایه داشتیم دوتا پسر داشت
    یکی اسمش حسن بود
    یکی دیگه اسمش پروانه بود

    بعد من فکر میکردم که مسخرش میکنن و از الکی میگن پروانه بهش که حرصش بدن

    بعد منو پسر عموم (مجید ) با پروانه و حسن میرفتیم تو این زمین خاکیه بقل قبرستون فوتبال بازی میکردیم

    بعد من هی میگفتم جلل عجیب که خو پسره برا چی بش میگن پروانه

    یعنی هوووچ علامتی نداشت ها ، واقعی واقعی

    از اول بازی ایطوری بودم

    *tafakor* *tafakor*

    بعد یجا همین پروانه مثه خر شروع کرد حمله کردن سمت دروازه ی ما ، مجید تو دروازه بود

    من دفاع ، مثه سوباسا به مجید گفتم نگران نباش ، نمیزارم بیشتره این جلو بیاد

    اونم گفت گوه نخور برو جلوش

    منم پریدم یه شوت قدرتی زدم با توپ تو پروستاتش

    ولی انگار نه انگار رفت گلش کرد و پشتک و بالانس میزد

    منم ایطوری بودم چرا ایطو شد ، چرا کار نکرد ؟؟
    *bi_chare* *bi_chare* *bi_chare*

    بعد توی همون بازی یه توپ خورد تو پروستات من

    مثه اسبی که سزارین کرده ولو شدم رو زمین

    خلاصه بعد چند سال گذشت

    یه دختری اومد رد شد

    مجید گفت که میدونی کی بود ؟؟

    گفتم نه کیه ؟؟

    گفت پروانس

    *khaak* *khaak*

    لا مصب فکر کنم تو پیله بود زمان بچگی آخه بزرگ که شد پروانه شد

    علائمش زده بودن بیرون
    *khaak* *khaak*

    حالا همه با هم زجه بزنید و گریه کنید

    های های های گوز و لبخند با هم قاطی شده خوب شده

    ما شا الله به این دستای بندری

    بیار بالا دستای بندریو بکوب تو سرت
    های های های

    مجلسو شما باید گرم کنیدا

    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

    *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥**

    خیلی دوستتون دارم

    *baghal*

    شیخ المریض
     

    6 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    انرژی مثبت | خاطره ها

    آشپزباشی | سیزوپ


    با عرض سلام و خسته نباشید خدمت خنگولستانی های عزیز

    *chakeram_nokaram* *chakeram_nokaram*

    امروز میخوایم براتون طرز و تهیه ی غذای سیزوپ رو توضیح بدم

    مواد لازم برای تهیه ی این غذا

    سیب زمینی چهار عدد متوسط
    پیاز یه عدد خیلی بزرگ یه عدد خیلی کوچیک

    سه عدد سوسیس

    گوشکوب برقی یا چرخ گوشت

    نمک به مقدار نصفه نمک پاش
    ادویه ی زرد رنگه خوش بو که متاسفانه اسم دقیقش رو حضور ذهن ندارم

    *modir* *modir*

    خب حالا میخوام براتون نحوه تهیه ی این غذای به یاد ماندنی رو توضیح بدم

    *neveshtan* *neveshtan*

    ابتدا قابلمه ایی بر میداریم و تا کله اش پر از آب میکنیم
    سپس سیب زمینی ها را میشوییم و به درون قابلمه مینهانیم
    و شعله را تا آخر زیاد میکنیم

    بعد از بیست دقیقه الی نیم ساعت

    به سراغ سیب زمینی ها میرویم

    و سیب زمینی های آب پز شده رو پوست میکنیم

    و داخل یه تشت میندازیم

    پیاز ها رو هم لایه ی روییش رو میگیریم و اونم میندازیم توی تشت

    و سوسیس ها رو هم لخت میکنیم میندازیم توی تشت

    *fekr* *fekr*

    گوشکوب برقی یا چرخ گوشت رو روشن میکنید
    همه ی مواردی که داخله تشت هست رو چرخ میکنید

    و این میشه مواد اولیه ی غذای سیزوپ

    و به شکل زیر در میاد بعد از مخلوط کردن و چرخ کردن و کوبیده شدن

    *mahi* *mahi*

    خب حالا به اتفاق همدیگه بقیه مراحل رو ادامه میدیم

    بعد از اماده شدن مایه ی سیزوپ

    مایتابه رو گرم میکنیم

    مقداری روغن میریزیم داخلش و میزاریم گرم بشه روغن

    و بعد با کف گیر مقداری از مایه ی سیزوپ رو میریزیم تو مایتابه

    و سعی میکنیم سرخش کنیم

    *malos* *malos*

    به این شکل

    خب بخاطر وقت کمی که داریم و محدودیت زمانیه به وجود اومده

    هم زمان با سرخ شدن مایه ی سیزوپ
    از پیشینه ی این غذا براتون صحبت میکنم

    همین طور که در ابتدای برنامه گفتم

    اسم این غذا سیزوپه و در گذشته به عنوان غذای سگ ازش استفاده میشده

    و سگ ها بعد از مصرف این غذا به شکل افقی در آمده و جان به جان افرین تقدیم میکنن

    از موارد دیگه ی مصرف این غذا

    خورده شدن توسط عارفان و مرتاض ها بوده

    که در هنگام تهیه و پخت غذا ابتدا به شکل فجیع اشک ریخته و زاری میکنن به علت وجود پیاز

    *gerye* *gerye*

    و در میانه ی پخت و پز بوی مجید (سوسیس ) سر تا سره خونه رو فرا میگیره

    :khak: :khak:

    و در انتها مثله سیب زمینی میچسبه به ماهیتابه

    و بعد از مصرف عارف دچار اختلال در سیستم تنفسی و گوارش و سکته مغزی میشه

    *abnabat* *abnabat*

    که این امر باعث نزدیک شدن عارف به خداوند میشود به قدری که عارف خود را در وصال با معبود خود میابد
    و در بیشتر موارد این وصال ممکن میشود و در مواردی بسیار خفیف عارف و شیخ به حیات خود ادامه میدهد

    و نکته ی خیلی مهم که باید یادآوری بشه اینه که

    بعد از استفاده و طبخ این غذا ماهیتابه دیگه قابل استفاده نیست و باید پرتش کنید بره

    *talab* *talab*

    امیدوارم که از برنامه ی آشپزیه این قسمت لذت برده باشید

    شما رو به خوردن این غذای مقوی دعوت میکنم

    *lover* *lover*

    خب ، مثله اینکه وقت برنامه به اتمام رسیده

    شما را به خاک میسپارم

    *fereshte* *fereshte*

    شیخ المریض
     

    6 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    نوشته های اندرویدی

    دفترچه خاطرات | من یه اخمخم


    چطور مطورید گل گلیا، میخوام براتون یه سری خاطرات بگم جیگرتون حال بیاد

    من بچه که بودم روابط عمومیه بالایی نداشتم و رفیق و دوست صمیمی زیاد نداشتم
    و بیشتر وقتم همیشه تو خونه بودم

    البته چون خیلی مظلوم بودم کسی بام دوست نمیشد در جریانید که قدیم براتون تعریف کردم مظلومیت هامو

    دفترچه خاطرات | مظلومیت ◄

    بعد چون روابط عمومیم پایین بود ، درک درست حسابی از خیلی چیزا نداشتم

    چون تو خونواده خیلی چیزا رو نمیشه خونواده یاد بده و باید تو کلاس و رفیق و جامعه یاد بگیری

    یکی از مسائلی که من یاد نگرفته بودم ، هیچ آگاهی از جنس مخالف و مشکلات و ساختار بدنش بود

    بعد مادرم آرایشگاه داشت همراه با آرایشگری یه سری وسیله میفروخت که مختص خانم و دخترا بود

    :khak: :khak:

    بعد مثلن بجای اینکه دخترا و خانوما برن سوپر مارکت ، یارو سلام کنه اینا بگن سلام و زهره مار که یارو متوجه بشه
    میومدن از ننه ی من میخریدن

    *righo_ha* *fuhsh*

    بعد مادر بزرگم ، مریض شده بود تو خونمون و کنترل ادرارشو از دست داده بود چون سکته مغزی کرده بود

    بعد من همیشه فکر میکردم اینا پوشک بزرگساله و برای ننه بتولم خریدن

    بدبختیش اینه که سنم قده سنه خر خان بود بیست و یکی دو سال سن داشتم

    *ey_khoda* *ey_khoda*

    من چمیدونستم که اینا برا چیه ، فکر میکردم ایزی لایفه

    *narahat* *narahat*

    بعد نکه روش نوشته بود مای لیدی ،من فکر میکردم که یعنی بیبی ها دیگه بزرگ شدن شدن لیدی برا همین اسمش اینه

    :khak: :khak:

    خلاصه ، بعد کنترل ادرارشو از دست داده بود ننه بتولم

    مامانم گفت که اصخر پاشو برو از داروخونه ایزی لایف بخر برا ننه بتولت و بیار که ایزی لایفش کنیم

    گفتم باو داروخونه نمیخواد ، رفتم از زیر تخت به بسته مای لیدی دادم بش

    :khak: :khak:

    دو ساعت به پریز برق نگاه میکرد ، بعد گفت نه اینا اندازش نیست

    *chendesh* *chendesh*

    برو بخر و بیا

    یعنی الان که متوجه شدم دیگه اون ادم سابق نشدم

    :khak: :khak:

    تازه بعضی وقتا تو مسیر مدرسه تو دوران راهنمایی و دبیرستان ، پلاستیک زباله ها که پخش و پلا میشد ازینا میدیدم

    دو ساعت هنگ میکردم

    *gerye* *gerye*

    خو شمام فکر کنید که مثلن این پوشک بچس ، بعد فکر میکنی باید یکی توش ریده باشه

    بعد میبینی توش ریده نیست

    قشنگ تا اخر شب ، مخم تیر میکشید

    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

    یبارم رفته بودیم مهمونی ،شب موندگار شدیم

    بعد من تو رخت خوابشون شاشیدم

    :khak: :khak:

    صبح بیدار شدم انداختمش گردن بابام

    که یعنی بابام شاشیده تو جای من

    *amo_barghi* *amo_barghi*

    صبح بیدار شدم ، بلند گفتم وااااای ممدرضا پاشو ببین چیکار کردی ؟؟

    *moteafesam* *moteafesam*

    عاقام گفت چیکار کردم ؟؟

    *bi_chare* *bi_chare*

    گفتم بیا نگاه دیشب شاشیدی تو رخت خواب من

    اتفاقا قبولم کرد بابام که شاشیده

    *fekr* *fekr*

    ولی نمیدونم چرا بعدن به من میگفتن اصخر شاشو

    اصلن جور در نمیاد ، اخه هر موقع اقام میگوزید مینداخت گردن من و همه هم باورشون میشد

    اصن دیگه عادت کرده بودم هر کسی میگوزید من سریع گردن میگرفتم و میگفتم من بودم

    ولی تو این مورد اصن جواب نداد

    خیلی نامردیه

    *gerye* *gerye*

    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

    یا یبار ماهی عید گرفته بودیم

    ننم گفت اب ماهی کثیف شده عوضش کن

    گفتم باشه خیالت تخت

    رفتم اول ماهیه رو انداختم تو یه کاسه ابگوشتی

    *modir* *modir*

    بعد تُنگشو شروع کردم شستن

    بعد به ماهیه گفتم ، الان برات اب گرم میزارم تو تُنگت که همیطوری حال بیای برا خودت و کیف کنی و با شورت بگردی داخل تُنگت

    هی هم خودتو بمالی به درو دیوار تُنگت

    *lover* *lover*

    اونم هی برام بوس میفرستاد و لباشو بازو بسته میکرد

    منم اب ولرم براش پر کردم پرتش کردم تو تُنگ ، تا انداختمش تو تُنگ یکمی تکون تکون خورد و یه وری خوابید رو آب

    *hazyon* *hazyon*

    بعد منم حول کرده بودم مخم کار نمیداد که چیکار کنم
    بجا اینکه ابشو عوض کنم سریع بزارمش توی آب سرد

    یهو خون به مغزم نرسید گذاشتمش تو فیریزر که سردش بشه

    خلاصه کشتمش

    :khak: :khak:

    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

    تو مقطع لیسانس که بودیم کلاسمون هممون پسر بودیم
    ترم اول و دوم همه پسر بودیم

    *ieneh* *ieneh*

    ترم سوم یه دختره انتقالی گرفت اومد تو کلاس ما ،اینم ریزه پیزه بود اصن هیچ وقت نمیدیدمش قاطی بچه ها گم میشد

    :khak: :khak:

    البته اینم بگم ، دانشگاه مختلط بودا ولی از شانس بنده افتاده بودم قاطی پسرا

    البته یه چیزاییش خوب بودا

    خودمونی بودیم با هم

    خلاصه بدبختیه من ازون موقع که این دختره اومد تو کلاس شروع شد

    *ey_khoda* *ey_khoda*

    دم اسفند بود اخرای سال

    استاد یکمی دیر اومد

    من رفتم که بگم مثلن دیگه نیاید کلاس و اینا بریم خونه و بعده عید بیایم

    رفتم اون بالا گفتم اخمخا هر کی از فردا بیاد کلاسا رو برگذار کنه شلوارشو در میارم

    تا درس عبرتی برای بقیه بشه

    *bi asab* *righo_ha*

    یهو چشمم خورد به این دختره اومدم درستش کنم گفتم

    گفتم اوه اوه ، اره خلاصه هر کسی فردا بیاد کلاسا رو شلوارمو در میارم و میام تو کلاس

    :khak: :khak:

    بعدم الکی مثلن گوشیم زنگ خوردو اینا گفتم الو الو رفتم بیرون

    بعد همش این دختره میشست اخره کلاس

    اصن چه رسمیه دختر بشینه آخر کلاس که دیده نشه

    *ajibeh* *ajibeh*

    یبار من اخره کلاس بودم رفیقم بقلم

    بعد اینم پشت ما بود

    بعد من هیچ وقت خودکار نداشتم ، رفیقم همیشه دوتا خودکار میورد دو رنگ مختلف ، بعد وقتی این با اون رنگ مینوشت من با یه رنگ دیگه هی عوض میکردیم

    *palid* *palid*

    بعد وسطش من تند تند نوشتم

    اون جا موند از نوشتن

    استاد داشت توضیح میداد و نوشتن تموم شده بود و منم تموم کرده بدم

    ولی اون داشت مینوشت هنوز ، رسید به یه جایی که باید خودکارشو عوض میکرد ، بعد خودکارش دست من بود

    گفت اصخر خودکارو بده

    *are_are* *are_are*

    منم نیشمو باز کردم و شصتمو بش نشون دادم

    👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻

    بعد یهو چشمم خورد به این دختره که پشتمون نشسته بود که داشت نگاه شصت من میکرد

    منم گفتم چه کنم و چه نکنم

    شروع کردم با شصتم اشاره کردن به خودکاره رفیقم

    میگفتم خب باشه پس اون خودکاره رو بده بیاد ؛ اونو بعدم هی با شصتم سعی میکردم اشاره کنم

    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

    **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati*

    لیست خاطرات قرار داده شده تا به حال ◄

    شیخ المریض
     

    6 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    نمایش بیشتر
    user_send_photo_psot

    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
    حلالم کن اگر فردا از اینجا بی خبر رفتم
    شبیه شاعری ...

    user_send_photo_psot

    هی میخوام بگم حوصلم سر رفته ولى
    .
    .
    .
    .
    یه بدرک خاصی تو نگاتون میبینم
    😂😁😹🐒😂

    ♦ ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    شخصیت شناسی

    وقتی برایه پذیرایی تو عروسی بشقاب میوه ...

    user_send_photo_psot

    * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

    هیچ چیز ابدی نیست

    user_send_photo_psot

    *-*-*-*-*-*-*-*-*-*

    از زمین جثه کوچیک پسرش رو بلند کرد

    پسرک شیطنت کرد

    پرید بغل ...

    user_send_photo_psot

    ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

    از آدم‌های زیادی “دوستت‌دارم" می‌شنوید، اما ...

    user_send_photo_psot

    یه چیزی اول بگم

    یکی از دلایلی که وقت میزاریم ابدیت میکنیم خنگولستان رو دلیلش ...

    user_send_photo_psot

    oOoOoOoOoOoO

    گفتم
    خدایا
    برای چی دلم را شکست و رفت
    بدون او چیکار کنم
    گفت
    هیس بزار ...

    user_send_photo_psot

    *-*-*-*-*-*-*-*-*-*

    ‏بعضی وقتا خوبه بجای گوگل بعضی سوالا رو از پدر و مادر ...

    user_send_photo_psot

    * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

    اگه یه روزی
    ازخواب بلند بشی و ببینی
    همه ی زندگیت یه ...

    user_send_photo_psot

    ﭘﺴﺮﻩ 13 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺭﻓﺘﻪ ...

    user_send_photo_psot

    ♦♦---------------♦♦

    آدمهایی که ما را رنج میدهند
    خیلی اوقات رنج کشیده‌هایی هستند ...

    user_send_photo_psot

    ﺍﯾﻦ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺱ ...

    ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﻣﯿﺎﺩ ﻫﻤﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ...

    text .
    .
    .
    در حال تکمیل کردن سیستم نمایشی سایت .
    .