یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم، تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد
یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم، تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد
***
وقتی دلت خسته شد
دیگر خنده معنایی ندارد
فقط می خندی تا دیگران غم آشیانه کرده در چشمانت را نبینند
وقتی دلت خسته شد
دیگر حتی اشکهای شبانه هم آرامت نمی کنند
گریه میکنی چون به گریه کردن عادت کرده ای
وقتی دلت خسته شد
دیگر هیچ چیز آرامت نمیکند
… بجز دل بریدن و رفتن
***
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
التماس دعا
تو با همه ی جهان فرق میکنی!!
و مـــــــــــــــــــــــن ؛
عاشق همین حس تبعیضم……
هر وقت میخواهم از تو دل بکنم ؛
صبــــــــــــــــــــــــــر می آید!!!
و من چقـــــــــــــــــــدر این عطسه ها را دوست دارم….
خــــــــــــــوبِ من ؛
هیچ میدانی جزئیات چشم های تو ،
کلیات زندگی من است!!!!!
شعرهایم را شبیه کـــــــــــــــوه می نویسم !!!
تا به رسم نقاشی های کودکانه از میانشان طلوع کنی!!!
ضبط میکنم تمام حرفهایت را ؛
نه برای روزهای بی تو بودن !!
صدایت آنقدر آرامم میکند که یادم میرود باید “نفــــــس ” بکشم ….!
مرا ببخش نمیتوانم تا آخر کنارت بمانم
حتی…
تا پایان این شعر
احتمال دارد
روی یکی از این سطرها
فدایت شوم….!!!!
:افلاطون می گوید
اﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ
ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﯼ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ
…ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﻧﺶ
ﺁﺩﻣﯽ
ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ
…ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ
درختی بود به نام درخت آرزوها! درختی تنومند و کهنسال با شاخ و برگهای زیاد. مردم دهکده به آن درخت آرزوها میگفتند، آنها اعتقاد داشتند اگر میخی به آن درخت بکوبند به آرزوهایشان میرسند. از قدیم این کار مرسوم شده بود، غافل از این که با این کار آرزوهای خودشان را مانند میخی به درخت میکوبیدند و شاید دست نیافتنیشان میکردند.
پس از سالیان دراز، درخت آرزوها پر شده بود از میخهای ریز و درشت اهالی روستا. دیگر تحمل نداشت، دیگر خسته شد از این که مردم دهکده برای هر خواستهای یک میخ بر آن بکوبند.
پر شده بود از بیرحمی آرزوهای دیگران، و این چنین، روزی عمرش پایان یافت و قربانی آرزوهای دیگران شد. آن درخت هم روزی نهالی بود و جزیی از آرزوهای طبیعت و حالا طبیعت هم از سنگدلی انسانها در امان نماند.
شاید درخت آرزوها میتوانست نامش را در کتاب رکوردها ثبت کند اما شرمنده از نیت اهالی آن دهکده!
ای آدمهایی که در این دنیا زندگی میکنید! برای رسیدن به خواستههایمان نیازی نیست به دل کسی سنگ بزنیم، از حقوق هم بگذریم و یا بر درختی میخ بکوبیم! مطمئن باشیم چیزی که با صبر و تلاش پیش رود، روزی دست یافتنی خواهد شد. با کوبیدن میخ و افکار منفی و غلط آنها را دستیافتنی نکنیم. اجازه دهید آرزوهایتان، رویاهایتان حرکت کنند، و مانند هر قاصدکی به سرزمین آرزوها برود، تا روزی برآورده شود.