*~*~*~*~*~*~*~*

وقتی اس ام اسي از مادرم مي رسد غمگین ميشوم؛ از شکل اس ام اس دادنش حتي. چشمهايش را ریز مي كند و دکمه ها را سخت مي فشارد. اس ام اس هایش همیشه جاافتادگي دارند. چند حرف را از قلم مي اندازد یا کلمه ای را به شکلي غیر معمول مي نويسد؛ یک شکل ویژه که یادآوری مي كند او با زحمت اینها را نوشته

انگار از درون یک زندان در فرصتي کوتاه با هزار بدبختي فرستاده شده باشند. در اغلب موارد اس ام اس مي دهد و مي پرسد برای شام برميگردم یا نه؛ با کلمه های خودش، با حروفي که یادآوری مےکند او مادر است نه هر کس دیگر. مادری که عمق ِعشق به او را نمي شود سنجید. با دیدن اس ام اس هایش فقط گلویم فشرده مي شود. آخ مادر! مي خواستم بگویم اس ام اس هایت عاقبت دیوانه ام مےکند

پدرم… او ميگويد: این کارت شارژ را وارد کن. ميگويم: بزن ستاره صد و چهل… و او مقاومت مي كند. برایش ساده است؛ اما نمي خواهد بازی ِجدید را بپذیرد

اینباکسش به شکللي بي رحمانه لبریز ِ اس ام اس های بي احساس ایرانسل است. هیچ کس به او اس ام اس نمي دهد و او نیز به کسي. ولي فقط یک بار، بله فقط یک بار به من اس ام اس داد. او همیشه به خاطر آلرژی تنفسي آدامس مےجود. مےگوید گلویش را مرطوب مي كند و بهتر نفس مي كشد

در اس ام اس اش نوشته بود: “آدامس”. همین! فقط همین یک کلمه

ننوشته بود آدامس بخر يا آدامس ميخواهم . نه، فقط آدامس! وقتي خواندمش توی خیابان راه مےرفتم. یادم مي آيد که ایستادم. فروریختم. یک کلمه و او چطور این را نوشته بود!؟ چقدر کم، چقدر کوتاه،چقدر غریب

*~*~*~*~*~*~*~*

❇اسماعيل دلخموش❇