شعری زیبا از شهریار _ از زندگانیم گله دارد جوانی ام
غزل شماره ۹۸ – جرس کاروان
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم
***
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
***
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم
***
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژده جرس کاروانیم
***
گوش زمین به ناله من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
***
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بی همزبانیم
***
ای لاله بهار جوانی که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
***
گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانیم
***
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
9 سال پیش
به به به این شعر. احسنت داش حسین
9 سال پیش
خوش اومدی دوباره سلمان
9 سال پیش
قیافه رو نیگا
9 سال پیش
مرسی داداش
9 سال پیش
وظیفس
9 سال پیش
سلمان بیا داخل اتاق فکر داخل نوارابزار بالا
داخل انجمن خنگول چت
داخل هر چه میخواهد دل تنگت بگو بچتیم
9 سال پیش
بدون من و چت ها؟؟؟
باعشه باعشه :| :|
6 سال پیش
به به بَبَبَه به
عااااااااالی
هر چه میخواهد دل تنگت بگو