—————–**–

فقیری برای نگه داری روغن اندک خود خیک نداشت. روباهی شکار کرد و از پوست آن خیک روغن ساخت

به او گفتند: پوست روباه حرام است

او بقصد استفتا نزد مکتب دار رفت و سوال کرد. مکتب دار عصبانی شد و گفت: تو نمی دانی که روباه حرام است!؟

مرد گفت: ای داد و بیدا، بد شد

مکتب دارپرسید: مگر چی شده؟

گفت: آقا، روغنی در آن است که برای حضرتعالی آورده ام

مکتب دار گفت: جانور، روبه بوده یا روباه؟

مرد گفت: نمی دانم… روبه چیست؟

مکتب دار گفت: حیوانی است بسیار شبیه روباه، برو آن را بیاور… انشاا… روبه است انشاا… پاک است. بد به دل راه نده

—————–**–

❇احمدرضا سعادت تهران❇