میدونی موقع تولد وقتی خدا داشت بدرقمون میکرد چی گفت!!!؟؟؟
گفت:داری به دنیایی میری که غرورت را میشکنن و به احساس پاکت سیلی میزنن، نکنه ناراحت بشی
من تو کوله پشتیت عشق گذاشتم… تا ببخشی
خنده گذاشتم… تا بخندی
اشک گذاشتم… تا گریه کنی
و
مرگ گذاشتم… تا بدونی دنیا ارزش بدی کردن نداره
پس خوب باش و خوبی کن
مامانـــــم گفت یا پا میشی ســـــفره را جمع میکنی
.
.
.
.
یا میام خودتو تلگرامتو فـــــرنداتو جــــــــــر میدم 😂
هیچی دیگه خواستم بگم مراقب خودتون باشین
😂
مامان من اعصـــــاب نداره
😂☝️
آیا میدانستید اگر روده انسان پیچ در پیچ نبود باده معده در سر این پیچ ها سرعتش گرفته نمیشد چه اتفاقی می افتد؟!؟
.
.
.
.
باد معده با سرعتی نزدیک به 160 کیلومتر در ثانیه خارج میشد یعنی در هنگام گوزیدن 76 متر به جلو پرتاب میشدید
😂
نخند مطلب علمیه
😂
میگن چند نفرتو بهشت نشسته بودند که سقف باز شد یکی از جهنم افتاد تو بهشت
گفتند: چی شده؟
گفت: من مادرم نفرین کرده بود رفته بودم جهنم، ولی الان منو بخشیده، افتادم بهشت
😂
چند لحظه بعد یکی دیگه افتاد، گفتند: توچی؟
گفت: حق یتیم خوردم رفتم جهنم، ولی خانواده ام رضایت گرفتن اومدم بهشت
😂
داشتن صحبت میکردن که یهو سقف باز شد و یکی آویزون موند، یعنی شکم تا سر تو بهشت و بقیه تو جهنم
گفتند: تو چیکار کردی؟
گفت: من ماهی اوزون برون خوردم حرام بود رفتم جهنم، الان حلال کردن اومدم بهشت
گفتن: پس چرا نمیای پایین؟
میگه: آخه خالی نخوردم، با سه پیک عرق خوردم اون هنوز حلال نشده
😂
من فکر میکردم جاری ها فقط تو ایران باهم خوب نیستن
😂
.
.
.
.
الان بی بی سی میگفت وضعیت جاری در افغانستان بحرانیست
😂
بابا باهم خوب باشین دیگه
فامیلید بلاخره
😂😜
یه بارم پای بابام گیر کرد به لبه فرش افتاد زمین
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پاشد داد زد گفت کدوم بیشعوری فرشو انداخته زیر پا؟؟
😂😜
شبکه مستند یه پرنده ایو نشون داد از یه زمانی دیگه به جوجه ش غذا نمیداد تا بره
مطمئنم اون لحظه بابام تو ذهنش گفته: شت،چرا به فکر خودم نرسید
😂😜
میدونی الان توی این گرما چی میچسبه
یه تشک بندازی جلوی کولر
یه لیوان آب یخ بزاری بقلت
از اون ور هندونه قاچ کنی بخوری
باد کولر هم بزنه
.
.
.
.
.
به به
😂
خدایا شتر توی این گرما دووم نمیاره ماکه هیچ
😂
ارسال شده توسط
alin
جاناتای از خدا ميپرسه
پدر و مادر من کين
.
.
.
خدا اشک تو چشاش حلقه ميزنه ميگه
.
وقتی من اومدم
تو رو سر راه گذاشته بودن
😂😜
ما چند سال پیش میز ناهار خوری خریده بودیم فقط روش ناهار می خوریدم
.
.
.
.
شام سفره پهن می کردیم رو زمین
😂
تا یکی از فامیلامون اومد روشنمون کرد
😂
یه شب یه جا مهمون بودیم
شب خوابیدنی حال نداشتم برم دسشویی
یه بچه کنارم خوابیده بود
برش داشتم گذاشتم تو جای خودم تو جای اون شاشیدم
اومدم برشگردونم سر جاش دیدم تو جای من ریده
😂😜
يه موتوري تصادف کرده بود رفتم جلو ميگم آقا طوريت شده زنگ بزنم اورژانس
😂
.
.
.
.
گوشيشو داده بهم ميگه اورژانس نميخواد يه عکس تو اين حالت ازم بگير بزنم اینستاگرام
اونوقت میگن تحریما اثر نکرده
😂
مامان بزرگم کلم پلو درست کرده بود تا نیم ساعت داشتیم به بقیه تهمت میزدیم که تو چُسیدی
.
.
.
.
.
بعد فهمیدیم کلم پلوعه
😂😜
نه واقعا اسپینر تو آروم شدن اعصاب کمک میکنه
.
.
.
.
.
عموم یه ۱۰۰۰۰ تا از چین وارد کرد دوبرابر قیمت فروخت. دیگه اعصابش خورد نیست
😂😁😂
ما رفتیم خواستگاری٬ بیکار٬ بی پول٬ بی هیچی
بعد یکی واسه تلطیف فضا گفت ایشون نخبه هستند
😂
.
.
.
.
.
مادربزرگ زنم گفت چی؟ تخمه هستند؟
😂😁😂
دوستم کنکور قبول شد باباش یه ماشین کادو بهش داد
منم یادمه رفتم خونه گفتم عمران قبول شدم
.
.
.
.
.
.
مامانم گفت آجر رو همه بلدن بزارن رو هم و رفت
😂
به دنبال جدیدترین تحقیقات علمی صورت پذیرفته توسط دکتر آلن هیرش، بنیانگذار و کارشناس موسسه تحقیقاتی و درمانی بو و مزه، مشخص گشته که علاقه مندی اشخاص به طعم ویژه ای از بستنی، تعیین کننده فعالیت بخشی از مغز است که مسئول شیوه رفتاری انسان هاست
بنابراین، با بیان اینکه چه طعمی از بستنی را به بقیه ترجیح می دهید، می توانید تا حدی از شخصیت درونی خود آگاه شوید
وانیلی
دوستداران بستنی وانیلی عموما انسان های ایده آل گرا، مودی، تا حدی بی فکر هستند که به سرعت متقاعد می شوند. آن ها بیشتر بر احساسات درونی خود تکیه می کنند تا منطق. همچنین بر اساس تحقیقات علمی صورت پذیرفته توسط دکتر آلن هیرش، اشخاصی که بستنی وانیلی را به دیگر طعم ها ترجیح می دهند، قدرت ریسک پذیری بالاتری دارند و در روابط نزدیک خود انسان های موفق و صادقی هستند
توت فرنگی
مطابق با تحقیقات یاد شده، مشخص گشته که دوستداران بستنی با طعم توت فرنگی انسان های بردبار، صادق و درونگرا هستند. همچنین گفته می شوند تا حد زیادی منطقی بوده و پیش از اقدام به هر کاری، به نتیجه آن فکر می کنند
شکلاتی
اگر عاشق بستنی شکلاتی هستید، احتمالا انسانی رویایی، سرزنده، جذاب، اجتماعی و زودباور هستید
شکلات نعنایی
اگر شکلات را با طعم نعنا دوست دارید، فردی بلندپرواز، مقتصد، با اعتماد به نفس و تا حدی اهل بحث و مشاجره هستید. گفته می شود که این افراد به ندرت از اتفاق های زندگی احساس رضایت دارند
رنگین کمانی
احتمالا تصور می کنید کسی که بستنی رنگارنگ با طعم مخلوط میوه ها را دوست دارد، انسانی پر انرژی، سرزنده، شاد و پر هیجان است. اما باید بگویم که نتیجه تحقیقات نشان داده که درست برعکس، این اشخاص تا حد زیادی بدبین و منفی گرا هستند
مغزی آجیل و میوه
اگر بستنی با مغزی آجیل و میوه و ژله دوست دارید، شنونده خوبی محسوب می شوید اما تا حدی هم عصبی و پرخاشگر هستید. این افراد در انجام کارها و به تحقق رساندن اهداف خود کاملا موفق هستند اما به دلیل عصبی بودن ممکن است اطرافیان خود را تا حدی آزار دهند
قهوه
تحقیقات
Hirsch
ثابت کرده افرادی که بستنی با طعم قهوه دوست دارند، عموما به فکر آینده نیستند و بیشتر سعی می کنند دم را غنیمت شمرده و از لحظات کنونی خود لذت ببرند. آن ها در روابط عاشقانه خود به انگیزش های همیشگی نیاز دارند
کره گردو
اشخاصی که بستنی با طعم کره بادام زمینی را ترجیح می دهند، انسان های صادق، فداکار، با وجدان و قابل احترامی هستند. این افراد به هیچ عنوان دوست ندارند موجب ناراحتی اطرافیان بشوند و محدودیت های اخلاقی زیادی برای خود قائل هستند. در ضمن، از حمایت و یاری رساندن به دیگران بسیار خرسند می شوند
کوکی با چیپس شکلات
این اشخاص، خلاق، بلندپرواز و اهل رقابت هستند
این داستان درمورد جن هست و زیاد ترسناک نیست اما اگه حس میکنید خیلی میترسید ، نخونید
شبای احیا بود چند تا خانم سه روز توی مسجدی بودند که فکر میکنم قدیمی بود
همه خوابیده بودند اما بچه های خانمها بیدار بودند
رفتند حیاط که بازی کنند، اما ناگهان یک مجسمه طوسی در وسط حیاط دیدند
یکی از بچه ها جیغ کشید و ناگهان مجسمه عجیب که قبلا نبود،صورتش را به طرف اون بچه برد
بچه ها ترسیدند و میخواستند پیش مادرشان بروند
یکی از مادرها بیدارشد پرسید که چی شد
و ان خانم و بچه ها کنار پنجره امدند که ان مجسمه را به خانم نشان دهند
اما ان مجسمه عجیب ازبین رفته بود و هیچ اثری به جا نذاشته بود
دایره1: عدد بیست و پنج
اگر دایره 1 را ندیدید شما دچار ضعف بینایی شدیدی شده اید
دایره2: عدد بیست و نه
اگر دایره2 را ندیدید شما مشکل کور رنگی شدیدی دارید
دایره3: عدد چهل و پنج
اگر دایره 3 را ندیدید شما مشکل استرس و دل هوره دارید
دایره4:عدد پنجاه و شیش
اگر دایره4 را ندیدید شما مشکل فکری دارید همیشه فکرتان مشغول است
دایره5: عدد هشتاد و شیش
اگر دایره5 را ندیدید شما مشکل اعتماد به نفس دارید و در کارهایتان به مشکل ور ميخوريد
دایره 6: عدد هشت
اگر دایره6 را ندیدید شما در کارهایتان عجول و شتاب زده هستید
خدایا
هر شب که بی شکر سر بر بالین گذاشتم
بابت هرصبح که بی سلام به تو آغاز کردم
بابت لحظات شادی که به یادت نبودم
بابت هرگره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم
بابت هرگره که به دستم کور شد و مقصر تورا دانستم
مـــــــرا بـــــــبـــــــــخـــــــــــــشـــــــــــــ
توی دانشگاه بودم که ده باری مامان زنگ زنگ زد و قرار امروز و یاد آوری کرد
اینکه بعد کلاسم سریع برم خونه تا خودمو برای دیدن شاهزاده رویاهام ( آرشام )البته از دید مامانم آماده کنم
قضیه را فقط واسه یلدا سر کلاس آروم آروم تعریف کردمو اون هم از این کار استقبال کرد
بعد کلاس میخواستم سریع برم خونه که کسی از پشت سر صدام زد
برگشتمو با دیدن متین پوفی کشیدمو زیر لب زمزمه کردم تو را دیگه کجای دلم بذارم
خودش را به من رساند و سر به زیر سلام کرد
اولا لا ….چی شد من که هنگ کردم من که اصلا متینو به طور کل فراموش کرده بودم …از بس ذهنم درگیر آرشام و غر غرای مامان شده بود هر چی شرط و شرطبندی بود از سرم پریده بود
با به یاد آوردن قضیه پوششم و حرفای متین اخمامو تو هم کشیدمو گفتم
متین با شنیدن این حرفم سرش را بالا آورد و مستقیم به چشمام خیره شد
و گفت
نگاهش را از چشمانم گرفت و گفت خدانگهدار و رفت
نفس حبس شده ام را به زور بیرون دادمو گفتم
پدر سوخته عجب چشایی داره . اوه مای گاد رنگ سیاه چشاش جذابترین رنگی بود که تا حالا دیده بودم بیخود نیست که به کسی مستقیم نگاه نمکنه
آخه با این چشایی که این داره نفس یارو را بند میاره . یکی پس کله خودم زدم تا از این فکرا بیام بیرون. به سمت خونه میرفتمو تمام ذهنم درگیر حرفاش شده بود . سیاست عجیبی داشت در حالی که خودش رامتاسف نشان میداد خودش را هم تبرعه میکرد. مدام این جمله اش در ذهنم میپیچید
(شما دختر باهوش و عاقلی هستید و مسلما صلاح کار خودتونو خیلی بیشتر از هر کسی میدونید)
خدایا چه راحت با گفتن این جمله اعصابم را متشنج کرد . با رسیدن به در خانه تمام فکرهایم را پشت در گذاشتمو داخل شدم
سوسن با عجله از آشپزخانه بیرون آمد ولی قبل از اون مامان از بالای پله ها سریع خودشرو به من رسوند گفت
کجایی تو بدو یه دوش بگیر تا آمادت کنم
مامان با حرص گفت دیروزم ناهار خوردی
واالا….بدو خودتو لوس نکن
زود برو دوش بگیر تا خودم این وسط نکشتمت و به ارزوت نرسوندمت
از پس مامان که بر نمیام…….با عصبانیت پوفی کشیدمو به اتاقم رفتم تا فرمایشاتشونو انجام بدم
***
ای خدا عجب جیگری شدم ……ای قربون خودم برم چقده ناناز شدم و چقدر
معلومه دو ساعت جلوی این آیینه چیکار میکنی ؟
مامان لبخند مهربون کمیابش را زد و گفت :خیلی خوب شدی
سریع به حالت همیشگیش برگشت و گفت:بدو عباس آقا دم در منتظره ؟
حرف نباشه بدو
با اینکه گرسنه بودم دندون روی جیگرم گذاشتمو به سمت در رفتم اما قبل از خارج شدنم باز مامان نصیحت های همیشگیش راا تکرار کرد که خانم باشمو آبروش نبرم و منم یه چشم بلند گفتم و قال قضیه را کندم
روبروی خونه ی آرشام ایستادیم عباس آقا چندتا بوق کوتاه زد و خدمتکار اونا با اون ابوهای پرپشت و قیافه ی اخموش در و باز کرد
با دیدن قیافه ی اون صد بار تو دلم از عباس آقا بابت فحشایی که تو دلم به قیافه ی اخموش میدادم عذر خواهی کردم
با ورودم به ساختمان آرشام و مادرش برای استقبال از من آمدند و با تعارفات اعصاب خورد کن روی اعصابم قدم زدند
بالاخره موفق شدم از دستشون در برم و روی یکی از مبلاشون لم بدم
خوب عزیزم خیلی خوش اومدی مامان چرا نیومدند
آخ خدا هر چی من میخوام متین و باوقار باشم اینا نمیذارند دو ساعت دم در اینا را پرسیده دوباره روز از نو روزی از نو ……………اصلا یکی نیست بهش بگه تو رو سننه …من اومدم با آرشام سنگامو وا بکنم تو این وسط چیکاره ای
اما از اونجایی که من خیلی خانم بودم نفس عمیقی کشیدمو یه لبخند ژکوندم چاشنیش کردم و گفتم
ای عزیزم چه حرفیه مزاحمت کدومه اینجا خونه ی خودتونه ….تو هم مثل….. وسط حرفش پریدمو گفتم
بعدم با چشم و ابرو به آرشام که مثل سیب زمینی رو مبل روبروی من نشسته بود و با لبخند نگام میکرد ، اشاره کردم زودتر منو از این جو نجات بده
آرشام از روی مبل بلند شد و گفت
با کمال میل پذیرفتم و باهاش همراه شدم
با رسیدن به طبقه بالا نفس حبس شده ام را بیرون دادم و گفتم
به چهره خندانش نگاه کردمو گفتم
خوب معلومه همون کسی که تو ازش حساب میبری
آرشام غش غش خندید و گفت
کم کم خنده اش را جمع کرد و جدی نگاهم کرد و گفت
آقا ببخشید
هر دو با حرص به سمت خدمتکار برگشتیم و آرشام گفت
آقا…آتوسا خانم تشریف اوردند و میخواند شما را ببینند
با عصبانیت به آرشام گفتم
نه…این چه حرفیه …من خودمم
سلام
هر دو اینبار به سمت آتوسا برگشتیم
خدایا یعنی انقدر آدم قحط بود که با دیدن این بشر روزم شب بشه
آرشام جواب سلامش را داد و من هم مثل دیوار ایستادمو نگاهش کردم تا حرفشو بزنه و زود گورشو گم کنه
اوه هانی اگه میدونستم مهمون داری مزاحمت نمیشدم
و بعد یه نگاهی به من انداخت که یاد قصابا که میخواند گوسفند بکشند افتادم
ایش………من اگه میدونستم که تو اینجایی عمرا پامو میذاشتم تو این خونه
تو که
الان که سرت اینقدر شلوغه نه……….دلم واست تنگ شده بود واسه همین اومدم
رو به آرشام گفتم
آشام گفت
نگاهی به آتوسا انداختمو گفتم
آرشام آتوسا را پس زد و دنبال من اومد
رو به خدمتکار گفتم
رفتند استراحت کنند
از در ساختمان که خارج شدم آرشام دستم را کشید و گفت
هنوز پام به خونه نرسیده بود که مامان شروع کرد به بازجویی … با اون بیگودیهای روی سرش دقیقا شبیه مادام مارپل شده بود
چی شد چی گفتی؟
آبرومو که نبردی…..اصلا چقدر زود اومدی …………وای نکنه اصلا نرفتی…………..به خداوندی خدا ملیسا اگه