من اگر روی تو حسّاسم وُ غیرت دارم
پشتِ این عاشقیام منطق وُ حکمت دارم
نازبانویِ «عسلْ صورتِ» خاتونْ سیرت
تا ابد با لبِ نازت، سَرِ صحبت دارم
محشر از چشمِ تو میریزد وُ من اینگونه
تحتِ این فلسفه، ایمان به قیامت دارم
خندهات؛ حوریِ موعودِ بهشتی! به به
خوش به حالم! چقَدَر شادی و نعمت دارم
در لبانت پلِ معروف صراطست آری
در گذر از پُلِ شیرینِ تو، رخصت دارم؟
چشمِ هرکس به تو درویش نباشد فیالفور
کور خواهد شد عزیزم! به تو غیرت دارم
محمد صادق زمانی
ته خوشبختی زمانیه که
یه خواهر داشته باشی
اون موقعست که همیشه خیالت راحته که یه هم زبون داری
که هیچوقت تنها نیستی
که همیشه یه نفرو داری که تو اوج سختی کنارته
همه آدمها
ظرفیت بزرگ شدن را ندارد
اگر بزرگشان کنیم
گم میشوند و
دیگر نه شمارا میبینند و
نه خودشان را
بیاییم به اندازه آدم ها
دست نزنیم
بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد
روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود
بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود
مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید
از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد
زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد
مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود
از خوشحالى سر از پا نمى شناخت
او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر مى تواند
راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد
تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند
بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت: خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى
اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى
امیدوارم قلبتون همیشه پر از محبت باشه
چه خوشبختند آنانـــی کـــه
به پــای هــم پیـــر میشـونــد
نـه به دســـت هــم
باور کنید
دنیا کوتاه است
کمی مهربانتر زندگی کنیم