من چنان محوِ
سخن گفتنِ گرمت بودم
که تو از هر چه که دم میزدی
آن دم خوش بود
❤
حسین منزوی
امروز
پرکارترین روز سال است برای مـــن
باید گــــره از تمام سبزه های این شهر
بـــاز کنم
مـــبادا کســـی تــــو را
آرزو کرده باشد
ساختمان خالی از سکنهای را در کنار یک خیابان پر رفت و آمد، در حالی که شیشه یکی از پنجرههایش شکسته است تصور کنید
مشاهدههای علمی نشان میدهد که اگر پنجره شکسته ظرف مدت کوتاهی، تعمیر نشود، عابران این پیام را از ساختمان میگیرند که کسی نگران ساختمان نیست و نظارتی وجود ندارد. پس شیطنت شروع میشود و پنجرههای سالم ساختمان مورد هدف قرار میگیرند و ساختمان تغییر شکل میدهد و البته ادامه این روند میتواند منجر به ورود میهمانان ناخوانده به ساختمان بیصاحب شود و آثارش از سطح به عمق نفوذ کند. اتفاقی که در اشکال مختلف شاهد آن بودهایم
توصیف فوق، خلاصهای است از یک نظریه جرم شناسی به نام «پنجره شکسته». نظریهای که در دهه هشتاد و نود میلادی به کمک شهردار نیویورک آمد تا جرمخیزترین مترو جهان را که شهر زیرزمینی خلافکاران و اشرار به حساب میآمد سر و سامان بدهد
شهرداری نیویورک، در اولین اقدام خود به بازسازی واگنهای مترو پرداخت و دستور داد تا واگنهایی که طی روز با اسپری رنگ، نوشتن یادگاری و… آسیب میبینند، شبانه از خط خارج شوند و تاصبح روز بعد رنگآمیزی و تعمیرشده و به خط برگردند
در واقع همه اینکارها یک پیغام داشت : حواسمان به همه چیزهست و هیچ خلافی رو تحمل نمیکنیم واین چنین شد مترو ناامن نیویورک تبدیل به یکی از امن ترین متروهای جهان شد
اکنون استفاده از تئوری پنجره شکسته در زندگی شخصی،تربیت کودک و تجارت و کسب و کار،کارایی دارد
پنجره های شکسته رو بیابیم و تعمیر کنیم مطمئن باشید اوضاع بهتر خواهد شد
پنجرههای شکسته کار وزندگی ما کجاها هستند؟؟
تاحالا بهش فکرکردید؟
مِـنَّـت زمانـے حـساب مےشـه ڪه
با طرفـت خـوب باشـے
و ڪـرده هاشـو بـزنه تــو روت
وقتـے
پشــت مےڪنـے
به همـه چـے و میـرے
یادآورے خـوبےهایـے ڪه در حقـت شــده
رو “مِـنَّـت” فــرض نڪـن
خدایا چرا چنین سر نوشتی برایش رقم زدی؟؟؟
سه ماه بود که زندگیه جدیدشان را شروع کرده بودند اما روز خوشی ندیده اند
اتاناز سعی داشت ایپای را به راه بیاوردش چون جدایی انها باعث خیلی چیز ها می شد و اتاناز این را نمی خواست
شب به عروسیه مائده دعوت بودند و مجلس زنانه بود
اتاناز ضربه ایی به در اتاق کار ایپای زد و وارد شد
ایپای بادو دستش سرش را گرفته بود و ارنجش را به میز تکیه داده بود
سرش را بلند کرد و به اتاناز چشم دوخت دیگر امروز حوصله ی بحث را نداشت
اتاناز رفت و کنار صندلیه ایپای نشست سینیه چای را رو میز گذاشت
ایپای به بخار چای چشم دوخت و پرسید
کارم داشتی؟؟؟
اتاناز در گفتن حرفش تردید داشت اما باید می گفت
ایپای چشمانش را ریز کرد
منظورت که عروسیه مائده نیستش؟
نه اتاناز دیگه حرفشو نزن
گفتم که نمیشه
کلافه نفسش را بیرون داد حالا که خودت می خوای من حرفی ندارم
ایپای به دل کوچک همسرش لبخند محوی زد
اتاناز پیش از حد مهربان بود اما نمی دانست که چرا نمی تواند با او کنار بیاید
دیگر شب شده بود
اتاناز کت و شلوار شیری رنگش را به تن کرد و ارایش محوی بر چهره نشاند در این مدت می دانست که ایپای روی لباس پوشیدنش حساس هست برای همین مراعات می کرد
چادر مجلسیش را بر سر انداخت و از اتاق خارج شد
ایپای داشت تلوزیون تماشا می کرد
ایپای لباس های اتاناز را از نظر گذراند و در اخر تک تک اجزای صورت اتاناز را انالیز کرد
اتاناز رفت
اما ایپای از فکر اتاناز نرفت
چقدر اتاناز بعد از عروسیش قشنگ تر شده بود با اینکه لاغر تر به نظر می رسید اما چهره اش خشگلتر میزد و چرا ایپای الان باید می دید
پیش خودش گفت
خدایا چرا این همه از اتاناز دور ماندم؟
اخرای مجلس بود اتاناز پیش مائده رفت و دوستانه لپش را بوسید
خوشبخت باشی مائده جان
و ارامتر ادامه داد
مائده به مهربانیه اتاناز غبطه خورد
این چه حرفیه اتاناز من خوشحالم که فردی مثل تو همسر ایپای شد امید دارم که خوشبخترین زوج هستین
غم به دل اتاناز چنگ زد
و فقط زیر لب گفت
🌻🌻🌻
روز ها و ماه ها می گذشت و زندگیه این زوج تغییری نکرده بود نزدیک پنج ماه از عروسیه مائده می گذشت و ایپای همچنان با اتاناز مثل غریبه ها بر خورد می کرد
و اتاناز رفته رفته وابسته ی ایپای می شد و می شد گفت که دوستش داشت
نفهمید چه شد
چگونه صبرش تمام شد
چگونه طاقتش طاق شد
اما
رو در روی ایپای تو سالن ایستاده بود و با صدای بلند ضجه میزد
*****ایپای*****
اتاناز رو به رویم ایستاده بود در کمال ناباوریم با فریاد گلایه می کرد
ساکت شو برو اتاقت اتاناز
اتاناز عصبیم نکن
گفتم خفه شو اتاناز حالم خوش نیست
د نامرد سنگ هم بجای من بود با این غما خورد شده بود.هفته ای پنج روزش رو میری سفر کاری اون دو روزش رو که خونه ای یا پیش خانوادتی و یا خسته ای و ازم دوری می کنی
چرا نمی تونم درکت کنم ایپای چراااااا؟؟؟؟
داشت گریه می کرد و اشک می ریخت و حرف میزد دیگه تحمل اشکاش رو نداشتم نفهمیدم چی شد و چرا و چگونه اما دست مردانه ام خیلی ناجوانمردانه رو صورت معصوم اتاناز فرود امد
چشمانش را باز کرد و با تنفر بهم چشم دوخت و گفت
افرین به قول مردونه ات که زدی زیرش اینجوری می خواستی خوشبختم کنی
و باز هم سیلی دوم و سوم.من چم شده بود چرا تحمل حرفای واقعی اتاناز رو نداشتم
اتاناز به زور تعادلش را حفظ کرد صورتش می سوخت اما حتما سوزش دلش چیز دیگری بود
دستش را روی صورتش گذاشت
نم اشک را در صورتش حس کرد
بهم چشم دوخت و سرش را چندین بار به طرفین تکان داد و به اتاق دوید در را قفل کرد و تا طلوع صبح هق زد و گلایه کرد با صدای بلند داشت حرف میزد جوری که تو خلوت خونه منم صداش رو می شنیدم
بیا ببین منو دیگه کامل نابود شدم دیگه بسمه خدا دیگه بسمه
با لباس های تعویض شده از اتاق خارج شد
روی کاناپه دراز کشیده بودم گردنم درد می کرد با صدای قدم های اتاناز سرم را بلند کردم و گفتم
کجا تشریف می برین احیانا؟
اتاناز چشمانش را به زمین دوخت
بی معطلی از خونه بیرون زد اصلا فکر اینجاش رو نکرده بودم که بخواد تنهام بزاره هر چند اتاناز حق داشت زیادی خودم رو تو کارم غرق کرده بودم طفلک اتاناز هیچی از زندگی با من نقهمیده نه براش تولد گرفتم و نه تا حالا بهش تبریک خشک و خالی گفتم نه بردمش مسافرت و نه یه ساعت بردمش بیرون چون مامان هی می گفت رسم خانواده مون این نیست و زشته با زنت بگردی و هی بهم گوش زد می کرد که زن باید از شوهرش بترسه شاید تاثیر حرفای مامانه که تو زندگیم سایه انداخته اره مامان هیچ وقت یادم نداد چطوری عشق بورزم و محبت کنم مامان فقط می خواد به او محبت کنیم او داره به اتاناز حسودی می کنه
دو روز بود که بدون اتاناز روز هایم می گذشت و چقدر سخت بود نبود اتاناز مهربانم
الان دیگر درک می کردم که به اتاناز وابسته شدم و ته دلم دوسش دارم
روز سوم طاقتم تاق شد و رفتم خونه شون اتاناز را ضی نمی شد منو ببینه خانوادش خیلی خوش بر خورد بودند و چیزی به روم نیاوردند خوش می امد که مثل خانواده ی من تو زندگی بچه شون دخالت نمی کنند.با ه
هزار زحمت بالاخره منو تو اتاقش راه داد پشت به در بود و روی تخت از پنجره به بیرون نگاه می کرد در و بستم و رفتم جلو.دستم رو رو شونه اش گذاشتم اما با دستش پسم زد گفتم
اتاناز برگرد نگام کن.من اشتباه کردم.خسته بودم اصلا نفهمیدم چی شد.معذرت می خوام یه اینبار رو ببخش منو
برگشت سمتم صورتش سفید شده بود رنگ به رو نداشت لباش ترک خورده بود و به سفیدی میزد .چشماش عینه یخ بود خدایا من باهاش چیکار کردم.با صدای سردی گفت:
خوب،بخشیدمت حالا می تونی بری
گفتم:اتاناز من امدم با تو برم بدون تو از جام جم نمی خورم حداقلش فقط اینبار رو بی تو نمیرم
با هزارتا حرف و قول به خونه اوردمش.راضی نمی شد قسمش دادم که راضی شد و اتاناز هم شرط گذاشت که تا دو ماه دیگر اگه تغییر نکرد م طلاق صد در صدی می گیره و برگشتنش فقط بخاطر قسمی بود که من خوردم
قسم خورده بودم که عوض می شم و اتاناز را خوشبختش می کنم
دو روز بود که به خانه برگشته بود و اما یک کلام با هام حرف نزده
من بد عادت شده بودم و همیشه اتاناز با محبت باهام حرف میزد پس این رفتار اتاناز خارج از تحمل منه دلم صدای اتاناز را می خواست.با جدیت بهم گفته بود که حتی حق ندارم باهاش حرف بزنم و یا دستش رو لمس کنم
******راوی******
از خواب عصر گاهی بیدار شد رفت اشپزخانه تا چایی برای خودش دم کند
کارتی روی اپن نظرش را جلب کرد
کارت را برداشت و باز کرد
کارت عروسی بود
ایلیار و زهرا
روی کاشی های سرد اشپز خونه سر خورد
شاید اگر زهرا وارد زندگیه ایلیار نمی شد الان اتاناز با عشقش خوشبخت بود
نمی دانست چرا انها هم باید به این عروسی دعوت می شدند
دو ساعت بعد ایپای اتاناز را صدا میزد
اتاناز؟اتاناز؟
اتاناز نمی خواست جوابش را بدهد
ایپای در چهار چوب در ایستاد گفت
حق داری جوابمو ندی
می خواستم اگه بشه در عروسیه دوستم همراهیم کنی
پیش خودش گفت
پس ایلیار رفیق ایپای
شاید اگر غیر ایلیار شخص دیگری بود اتاناز بی برو برگشت رد می کرد
اما این مجلس
…
ツ نمایش کامل ツ
گاهی خراب کردن پل های پشت سر
چیز زیاد بدی هم نیست
چون باعث می شود نتوانی به جایی
برگردی که از همان اول هم نباید
قدم می گذاشتی
مارک تواین
فکرشو بکن سال دیگه این موقع
همه خانواده ها دورهم باشن
صدا های جدیدی به خانواده اضافه شده باشه
مجردا به عشقشون رسیده باشن
متاهلا که منتظر بچه بودن بچه دار شده باشن
اون لبخندایی که از خانواده ها
ماه ها،شاید سال ها دور شده بود
بازم به لباشون برگشته باشه
بعد همینجور که صدا قهقهه میاد
به آرزو هایی که امسال کردیم فکر کنیم
و با خودمون بگیم
دیدی همه چی درست شد
دیدی الکی انقد حرص خوردی
در این روز های پایانیه سال امیدوارم
همه اونایی که تو این سال ها
به هر دری زدن بسته بود خدا
در رحمت رو براشون باز کنه
و همه در این سال جدید پیش رو به آرزو های قشنگشون برسن
و هیچ دلی غمگین نمونه
آخر سالتون به زیباترین حالت ممکن