^^^^^*^^^^^

عزیز که پُشتی ها و قالیچه ی ایوونو جمع میکرد، نشستم رو میله ها و پرسیدم: چرا جمع میکنی عزیزجون؟

گفت: مادر پاییز داره میشه برگا میریزه رو قالیچه، تمیز کردنشون سخته، کلافم میکنه

یه نگا به موهای حنابستش میندازم و یواش میگم: مامان میگه اون موقع ها تا وسطای پاییز که هوا سرد شه، بساط ایوون پهن بود

گفت: اون موقع ها این شکلی نبود مادر. که پاییز میشه تنگ غروبی دلت میخواد از غصه بترکه. پاییزاش یه شکل دیگه بود. شبا میشستیم دور هم انار خورون، گل میگفتیم، گل میشنفتیم. آقا جونت که رفت، دیگه پاییز اون پاییز نشد

نگاش میکنم. روسریشو میگیره جلو صورتش و ریز میخنده: یادش بخیر یه بار زهرا سادات نشست انار دون کنه براش. گفت بده مادرت. انار با عطر دستای مادرته که خوردن داره

میخندم باهاش: پس آقا جونم ازین حرفا بلد بود

لپای بی جونش گل میندازن: اون موقع مث الان نبود مادر. دوس داشتن ورد زبون جوونا باشه. اون موقع ها دوست داشتنو دون میکردن توو کاسه انار، گلپر میپاشیدن سرش
آقا جونت که میخورد و میخندید
پاییز نبود دیگه

بهار میشد

^^^^^*^^^^^

❇نازنین هاتفی❇