نگاهی نامسلمان! ناگهان انداختی رفتی
ندیدی سوختم،آتش به جان انداختی رفتی

به شک افتاده بین پنج و شش، رکعت شمارِ ما
توباز اهل یقین رادرگمان انداختی رفتی

نماندی تا ببینی شهررا درخون وخاکستر
عصایت را میانِ ساحران انداختی رفتی

شبیه چای خود راپیشکش کردم، تو با سردی
مرا در انتظارت از دهان انداختی رفتی

اگر خیری رساندی بی گمان نشناختی، گویا
گلی برسنگِ قبری بی نشان انداختی رفتی

برایت ارزش کشتم ندارم! دیده ام هرجا
که رویارو شدم باتو،کمان انداختی رفتی

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

❇حسین زحمتکش❇