*~*~*~*~*~*~*~*

وقتی کوچک بودم عادت داشتم قبل از خوابیدن موهای بافته مادرم را در دست بگیرم و با آن ها بازی کنم تا بتوانم راحت بخوابم. روزی یکی از دوستان قدیمی مادرم به خانه ما آمد و موهای زیبای او را کوتاه کرد

کوتاهِ، کوتاه. بغض گلویم را گرفت. به حیاط دویدم و زیرِ درخت سیب، کنارِ حوض نشستم و کلی گریه کردم

شب که از راه رسید غمگین به رختخواب رفتم، ولی ناباورانه دو گیسوی بافته شده مادر را با دو روبان رنگی زیبا به روی بالش دیدم! مادر کلک زیبایی زده بود، دیگر می توانستم به تنهایی بخوابم

*~*~*~*~*~*~*~*

❇فرحناز یوسفی❇