khengoolestan_axs

*~*~*~*~*~*~*~*

کلافه است
سرش را به بازویم تکیه می دهد

میگویم: چرا نمی خوابی جانم؟
میگوید: کلافه ام ،چند کلمه حرف بزنی خوابم میبرد

میپرسم: چه بگویم این وقت شب؟

میگوید: چه می دانم… مثلا از مهمترین اتفاق امروز بگو

پیشانی و چشمانش را میبوسم و میگویم: این هم مهمترین اتفاق امروز

لبخند میزند
دستم را میان دستانش میگیرد
چشمان اش را میبندد و به خواب میرود

از آن گوشه ی پنجره، نور ماه روی صورت اش افتاده
در تاریکی مینشینم و سیر نگاهش میکنم
دست میکشم روی ابروهایش
در خوابی عمیق است
کلافگی اش بوسه بود که رفع شد الحمدلله

*~*~*~*~*~*~*~*

❇علی سلطانی❇