کلافه است
سرش را به بازویم تکیه می دهد
میگویم: چرا نمی خوابی جانم؟
میگوید: کلافه ام ،چند کلمه حرف بزنی خوابم میبرد
میپرسم: چه بگویم این وقت شب؟
میگوید: چه می دانم… مثلا از مهمترین اتفاق امروز بگو
پیشانی و چشمانش را میبوسم و میگویم: این هم مهمترین اتفاق امروز
لبخند میزند
دستم را میان دستانش میگیرد
چشمان اش را میبندد و به خواب میرود
از آن گوشه ی پنجره، نور ماه روی صورت اش افتاده
در تاریکی مینشینم و سیر نگاهش میکنم
دست میکشم روی ابروهایش
در خوابی عمیق است
کلافگی اش بوسه بود که رفع شد الحمدلله
❇علی سلطانی❇
7 سال پیش
قشنگ بود
7 سال پیش
عالی بود
7 سال پیش
غریبه برنامه اندرویدی ما رو اگه گوشیت اندرویده نصب کن
7 سال پیش
سلام
7 سال پیش
سلام
هر چه میخواهد دل تنگت بگو