جاده

صدفی در کنار خیابان بود و بیابان تنها یادگاری دوران نامزدی او با دریا بود…
سالها بود که خیره به بیابان این عروس از ریخت و قیافه افتاده مینگریست…
هیچکدام زیبایی گذشته را نداشتند

نه آن عروس دیگر موج موهای آبی رنگش را میرقصاند و اصلا مویی بر سرش مانده بود
و نه آن صدف زیباترین و اصیل ترین صدفِ گوهر ساز بود

دریا بیابان شده بود و صدف تکه فسیلی نقش بسته بر سنگ
در کنار جاده ای بی رهگذر
در سکوتی مطلق و مبهم
راستش هردو می دانستند که کیستند
ولی از شرم زیبایی دیروزشان
حرفی نمیزدند

شبی یخبندان شد
سرمای بیابان بی اب و علف دوچندان شد
شبنمی اهسته در شکاف سنگ وارد شد
از سرما به خورد می لرزید
گفت سنگ پیر امشب به من جا بده اینجا
صدف خندید و گفت از کجایی؟
گفت از دریا بودم و حالا در این بیابان گم شده ام
رنگ از رخ صدف پرید

دستی کشید بر صورت شبنم و خندید و گفت آرام بخواب
که بهترین جا را انتخاب کرده ای
شبنم آنقدر لرزید که صدای لرزشش به گوش بیابان رسید
بیابان نگاه سردش را به سنگ دوخت و سنگ از شرمش چشم هایش را بست
شبنم کم کم سردش شد

سرد و سردتر
نگاه خسته ی بیابان به شبنم بود و حسرت روزهای پیشین بردلش
شبنم برقی زد و یخ زد
یخ زد و شکاف را بیشتر کرد
آه از نهاد سنگ برخاست
بیابان سراسیمه شد و فشارش افتاد
و هوایش سردتر…

صبح شبنم از خواب یخی بیدارشد
اما خود را بر زمین چکیده یافت
خواست تبخیر شود که بیابان صدایش کرد
با وساطت باد پیش بیابان رفت
بیابان نگاهی به شبنم کرد و گفت فرزندم دیشب در قلب صدف چه میکردی؟
شبنم گفت قلب نبود ، صدف نبود ، شکافی بود در سنگی ، بیدار که شدم دیدم سنگ نیست. سنگ اگر مرا ول نمیکرد دیشب یخ نمیزدم

بیابان دوباره به جای صدف نگاه کرد
آهی کشید و به شبنم گفت
صدف همان سنگ بود و شکاف همان قلب صدف
تو روزگاری تارمویی از گیسوان آبی رنگ من بودی و صدف عاشق من
دیشب خاطرات عشقِ موهای من پدر صدف را درآورد و او در هم شکست.

شبنم بخار شد از شرم
بیابان چهره اش ترک خورد از غصه
باد هم آن همسایه ی دیرین صدف و دریا ، زیر درخت گزی در فلوت چوپانی پیچید و آهنگ غم میزد
شبنم به آسمان که رسید از غصه خوابش نبرد
و صدف در کنار جاده تکه تکه شد

شبنم که به بالا رسید،ناراحت و غمگین بود
آنقدر که تمام دوستانش متوجه شدند و دورش جمع شدند ،

حتی ابر هم آمد
ابر پرسید : چرا ناراحتی؟شبنم ماجرا را تعریف کرد، ابر از شدت ناراحتی فریاد زد و اشک هایش سرازیر شد.
اشک های ابر به بیابان رسیدند
بیابان ترک خورده از عطش سیراب شد
آنقدر سیراب شد ، که دیگر جا نداشت
ابر پایین امد و اثری از بیابان ندید
او ، بوته زاری سرسبز دید

از بوته زار پرسید ‌پس بیابان کجاست؟منظورم همان دریای سابق است ! بوته زار گفت :من همان بیابانم ، ببین معجزه ی عشق بار دیگر مرا سرسبز کرد ، ولی حیف که خودش دیگر نیست تا جوانی پس از پیری مرا ببیند…

ابر به بوته زار دست داد و گفت ازین به بعد دیگر تنهایت نمیگذارم
مردم شهر وقتی دیدند بیابان نزدیکشان که همیشه شوره زار بود حالا سبز شده هرکدام نهالی درآن کاشتند.
سالها گذشته است و حالا بوته زار تبدیل به جنگلی انبوه شده است و هنوز هم کسی نمیداند چرا دریایی تبدیل به بیابان و بیابان تبدیل به جنگل شد!
جز ابر و شبنم و دریا و البته عاشقی که هرگز دیگر نخواهد بود ، صدف.

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

نویسنده:نیماخاص