—————–**–

در درياچه آبی، وقتی ماهی مي گرفتم، ماهی نقره ای زيبايی به قلابم افتاد

به من گفت: مرا آزاد كن تا آرزويت را برآورده كنم. مي خواهی شاه كشوری شوی، قصر پر از طلا ميخواهی؟

گفتم: باشه

بعد ولش كردم توی دريا… او شناكنان دور شد و به سادگی ام خنديد و آرزوهايم را تووی گوش دريا پچ پچ كرد

امروز همان ماهی را دوباره گرفتم. آن ماهی زيبا و نقره ای را، باز هم به من قول داد که اگر آزادش كنم… و من به يكى از آرزوهايم رسيدم. چقدر ماهی خوشمزه ای بود

—————–**–

❇شل سیلور استاین❇