* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت

: وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت

… بیارش داخل اتاق عمل
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم

مجروح به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و به سختی گفت

” من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری
ما برای این چادر داریم می رویم ، چادرم در مشتش بود که شهید شد ”

* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

راوی: خانم موسوی از پرستاران زمان جنگ
کتاب خانم ها حتما بخوانند ، صفحه 24