شده در کلبه تنهایی خود رخنه کنی؟
شده با خاطره اش روز و شبت شکوه کنی؟

شده هرگز که نگاهت نگران باشد و او
بی تو و چشم تو خوش باشد و تو گریه کنی؟

شده آیا که جواب تلفن را ندهد؟
نگران باشی و تا مرز جنون سکته کنی؟

شده با جان و دلت میز بچینی هر روز
در خیالات خودت، ناز کنی عشوه کنی؟

شده دلتنگ شوی مست شوی در کافه؟
قصه عشق بخوانی همه را تشنه کنی؟

شده دیوانه شوی نصفه شبی تا اینکه
به خیابان بزنی خاطره ها زنده کنی؟

شده عاشق بشوی شعر شوی در چشمش
بی خیال تو شود باز به او تکیه کنی؟

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

* فاطمه آذرنیا *