جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد
بعد آینهی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی؟ جواب داد: خودم را میبینم
دیگر دیگران را نمیبینی! آینه و پنجره هر دو از یک مادهی اولیه ساخته شدهاند، شیشه. اما در آینه لایهی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شی شیشهای را با هم مقایسه کن
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری
6 سال پیش
جیوه هستا نه نقره
ستاد گند زدن به داستان های اندرزی
6 سال پیش
نه خدایی به کلش گند زده شد
خو حالا جیوه نشونه چیه؟ مطمنن ثروت نی
6 سال پیش
سلام برو بکس
6 سال پیش
سلام برو بکس
سلام
6 سال پیش
سلام برو بکس
سلام کاکو متین
6 سال پیش
سلام برو بکس
سلاممممم
6 سال پیش
عالیههههه
هر چه میخواهد دل تنگت بگو