بعضی روزها از همان جمعه های دلگیر آخر هفته ها که حال و حوصله ی هیچکس و هیچ چیز را نداری
به دور از هیاهوی آدم ها در دوردست ترین جای این دنیا گم می شوی شاید در خاطرات یک از دست رفته
می گردی و می گردی و ناگهان بر روی یک عکس قفل می شوی
آنگاه شروع می کنی با هر بوسه ای که بر روی موهایش میزنی
دیواری به دور خود و خاطراتت می کشی و اجازه ی ورود هیچکس را به آن نمی دهی
وقتی تک به تک آجرهای دیوارت را با بغض و آه و دلتنگی چیدی
و لابه لای آنهارا با ملات اشک پر کردی شروع می کنی
تمام تنهایی ات را روی کاغذ پستیک های شب امتحان می نویسی و میچسبانی به دیوار دلتنگی ات و از روی هرکدام از تنهایی هایت صدها بار میخوانی و از برشان میکنی تا جایی که باورشان می کنی
حتی اگر خیالی و زائده ی ذهن غمزده ات هم باشد در آن غرق می شوی و پایین تر می روی تا جایی که دیگر نمیخواهی از حصار تنهایی خودت بیرون بیایی
تا آخر شب در اتاق تنهایی ات قدم میزنی
ولی دوباره از فردای آن روز با شروع شنبه و با پتک کتاب و درس و مدرسه اتاقکت را خراب می کنی و یکی از همان نقاب های خندان در قفسه ات را برمیداری و به چهره میزنی و درحالی که درد می کشی با لبخند به سمت مدرسه میروی
تا با قهقهه هایی که در آنجا سر میدهی به دوستانت ثابت کنی که از همیشه شادتر و بهتری
و عمری است ک زندگی ما به همین منوال میچرخد ツ
7 سال پیش
اهای دختره تخص
باید بازپرسی بشی
چرا کم پیدایی ؟؟
درضمن
یادمه منتظر یه سرباز بودی ، درسته ؟؟
حال دلت چطوره ؟؟
7 سال پیش
اهای دختره تخص
باید بازپرسی بشی
چرا کم پیدایی ؟؟
درضمن
یادمه منتظر یه سرباز بودی ، درسته ؟؟
حال دلت چطوره ؟؟
حاله دلت چطوره
دوره سرت ستاره
7 سال پیش
من اینطوریم شاد ولی کوه غم
7 سال پیش
اره بت میاد مث ما خل و چل باشی ماریا
7 سال پیش
اره بت میاد مث ما خل و چل باشی ماریا
خل و چل رو که هستم
پخ پخخخخ
هر چه میخواهد دل تنگت بگو