همیشه کنج دیوار،درون زندگی هر فرد نقشی داشته است.این کنج ها خاطرات خوب و بد زیادی را به چشم دیده اند.
کنج دیوار خانه ی مادربزرگ مهربانی لانه ی موشهاست؛موش هایی که هرروز عصر کنار مادربزرگ می نشینند و به خاطراتی که تو پُر

*~~~~~~~~*
از بی وفایی دنیا بر دلش جا مانده است گوش می دهند.
شاید برای آدمی که زندگی،کوله بارش را روی دوش او رها کرده،تکیه گاهی برای نفس تازه کردن است.کنج،آغوشی برای گریه های بی امان کسی است که اشک هایش را کسی ندیده است.
شاید غمخوار گلی باشد که صاحبش هفته ها است به معشوقه ی جدیدی دل بسته است و دیگر توجهی به گل خشکیده گوشه ی دیواری ندارد.
کنج پناه کودکی شده که لطافت کودکانه اش در برابر خشونت دنیا به زنجیر کشیده شده است کودکی که جز دیوارهای سرد کنج سرپناه دیگری ندارد.
این گوشه ای از زندگی آدم هایی است که کنج های دیوار آن را دیده اند.کاش کسی باشد که شادی هایش را با کنج تقسیم کند تا او را از این انزوا نجات دهد.