سیلام
دوباره میخوام یه خواب چرت دیگه براتون بگم
این خیلی باحال نیست ولی میگم
هشتو نمیشه
ماچ ماچ

-.*-.*-.*-.*-.*-.*-.*

خواب دیدم که میخوایم نذری بدیم و همه رو دعوت کردیم .
فک کنم همه تون حسینو میشناسین؟؟همون پسر همسایمون؟؟
اره اونم بود خلاصه مهمونا رفتن من موندم و این رفتم رو صندلی نشستم اومد چفت من نشست رفتم رو زمین نشستم بازم اومد چفت من نشست ، پا شدم راه برم اومد چفت من واستاد باهام راه رفت.
منم داشتم از خجولت اب میشدم

یهو مامانم صدام زد
اون لحظه داشتم از خوشحالی بال در می اوردم هیچی دیگه رفتم وقتی برگشتم دیدم نیست

نگران شدم و نمیتونستم به مامانم بگم حسین کو

هیچی بی خیالش شدم و رفتم
تو راه دیدم پیاده داره زیر بارون قدم میزنه
گفتم ماشینو نگه دارن
ماشین ایستاد و من پیاده شدم رفتم پیشش گفتم چیشده چرا ناراحتی؟؟
گفت قلب منو شکستی
من:چرا چیکار کردم؟
حسین:چرا ولم کردی رفتی ؟ توکه نامرد نبودی.
من:اخه
حسین : اون کارارو کردم که ببینم لیاقتمو داری یانه؟؟

اشکام جاری شد و گفتم ببخشید دست خودم نبود

حسین: باشه فقط قول بده که دیگه این کارو نکنی و همیشه پیشم باشی

من:باشه قول میدم

و دوتایی زیر بارون قدم زدیم

-.*-.*-.*-.*-.*-.*-.*