►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄

یک نجار مسن به کار فرمایش گفت می خواهد بازنشسته شود تا خانه ای برای خود بسازد و در کنار همسر و نوه هایش دوران پیری را به خوشی سپری کند. کار فرما از این که کارگر خوبش را از دست می داد ناراحت بود ولی نجار خسته بود و نیاز به استراحت داشت

کار فرما از نجار خواست تا قبل از رفتن خانه ای برایش بسازد و بعد بازنشسه شود. نجار قبول کرد ولی دل به کار نمی داد چون می دانست که کارش آینده ای نخواهد داشت

از چوب های نامرغوب برای ساخت خانه استفاده کرد و کارش را از روی بی میلی انجام داد. وقتی کار فرما برای دیدن خانه آمد، کلید خانه را به نجار داد و گفت: این خانه هدیه ی من به شماست بابت زحماتی که طی این سال ها برایم کشیدی

نجار وا رفت. او در تمام این مدت در حال ساختن خانه ای برای خودش بود و حالا مجبور بود در خانه ای زندگی کند که اصلا خوب ساخته نشده بود

►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄

هرچه کنی به خود کنی
گر همه نیک و بد کنی