مداد رنگی ها مشغول رنگ آمیزی بودند، به جر مداد سفید
هیچکس به او کار نمیداد؛ همه می گفتند: تو به هیچ دردی نمی خوری
یک شب مداد رنگی ها توی سیاهی شب گم شدند
مداد سفید تاصبح ماه کشید، مهتاب کشید
وانقدر ستاره کشید که کوچک وکوچکتر شد
صبح توی جعبه مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد
لبهای تو لب نیست! عذابیست الهی
باید که عذابی بچشم گاه به گاهی
در لحظه ی دیدار تو گفتم که بعیدست
چشمان تو من را نکشاند به تباهی
به یاد هم باشیم شاید فردا ماهم درکنار هم نباشیم
7 سال پیش
آفرین
7 سال پیش
جواب
7 سال پیش
ممنون گلم
7 سال پیش
سلام
7 سال پیش
سلام
سلام تازه واردی خشومدی
7 سال پیش
سلام به همگی
7 سال پیش
مبینا
هر چه میخواهد دل تنگت بگو