—————–**–

آرت و خوالد طنز پرداز معروف امريکايي در تاييد اين نکته که خبرهاي بد را نبايد يکباره گفت، داستان زير را آورده است

♦♦—————♦♦

مرد ثروتمندي مباشر خود را براي سرکشي اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسيد: جرج از خانه چه خبر؟

ـ خبر خوشي ندارم قربان سگ شما مرد

سگ بيچاره! پس او مرد. چه چيز باعث مرگ او شد؟

ـ پرخوري قربان

پرخوري؟ مگر چه غذايي به او داديد که تا اين اندازه دوست داشت؟

ـ گوشت اسب قربان و همين باعث مرگش شد

اين همه گوشت اسب از کجا آورديد؟

ـ همه اسب هاي پدرتان مردند قربان

چه گفتي؟ همه آنها مردند؟

ـ بله قربان. همه آنها از کار زيادي مردند

براي چه اين قدر کار کردند؟

ـ براي اينکه آب بياورند قربان

گفتي آب؟ آب براي چه؟

ـ براي اينکه آتش را خاموش کنند قربان

کدام آتش را؟

ـ آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد

پس خانه پدرم سوخت؟ علت آتش سوزي چه بود؟

ـ فکر مي کنم که شعله شمع باعث اين کار شد قربان

گفتي شمع؟ کدام شمع؟

ـ شمع هايي که براي تشيع جنازه مادرتان استفاده شد قربان

مادرم هم مرد؟

ـ بله قربان. زن بيچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمين گذاشت و ديگر بلند نشد قربان

کدام حادثه؟

ـ حادثه مرگ پدرتان قربان

پدرم هم مرد؟

ـ بله قربان. مرد بيچاره همين که آن خبر را شنيد زندگي را بدرود گفت

کدام خبر را؟

ـ خبرهاي بدي قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بين رفت و حالا بيش از يک سنت در اين دنيا ارزش نداريد. من جسارت کردم قربان. خواستم خبرها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان

—————–**–