پیرمردی هر روز تومحله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد
روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش
پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟
پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان
پسرک گفت: پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم
“دوست خدا بودن سخت نيست”
7 سال پیش
لایک
درسته اصلاسخت نیست
7 سال پیش
لایک
درسته اصلاسخت نیست
7 سال پیش
قطار سمت خدا میرفت !
همه سوار شدند وقتى به بهشت رسيد
همه پياده شدند ...
يادشان رفت كه مقصد خدا بود نه بهشت !
آدمى همين است ؛
مقصود را به بهترى میفروشد
يار را به زيباترى ...
7 سال پیش
زیبا بود
7 سال پیش
قطار سمت خدا میرفت !
همه سوار شدند وقتى به بهشت رسيد
همه پياده شدند ...
يادشان رفت كه مقصد خدا بود نه بهشت !
آدمى همين است ؛
مقصود را به بهترى میفروشد
يار را به زيباترى ...
7 سال پیش
لایک
7 سال پیش
لایک
7 سال پیش
زیبا بود لایک
هر چه میخواهد دل تنگت بگو