ی روز کله سحر بود ک از خاب پریدم اون لحظه فقددد خاسم خابمو بنویسم ک یادم نرع
در حدی زود از خاب بیدار شدم ک بعد از نوشتن این همهههه هنوز ساعت 9 صبح بود
آرع. عرضم حضور اَنوَر شوما کع اینجوری خواب دیدم
خونه دایی کوچیکهام ک آق مجتبیٰ هسدش بودیم. اول لوکیشنش معلوم نبود ولی بعد فهمیدم قیطریهاس. قیطریه تهرانو نمیگمااااا فقد میدونم ک قیطریه بود اسمش… حالا تهران یا همودانشو نمیدونم
ی کامپیوتر داشتن ک ویندوزشم 8 بود. خعلی له بود
من پای اون نشسته بودم ک یدفه دایی دوساشو ریخت تو خونه
ماشالا همه ام معتاد… چشا ب زور باز… لخ لخ راه میرفتنو … اومدن پشتم واسادن. از قضا، ب اذن خدا کامپیوتر ب گوشی تبدیل شد و اومد تو دس من
شایدم ی گوشی از هوا اومداااا یادم نیس
اونا همه جمع شدن پشتم فیلمی ک تو گوشی بودو ببینن
فیلمو گذاشتم… با اونا ک از پشت تو حلقم بودن
(از پشت تو حلق😐)
داشتیم میدیدیم ک یذره دست من تکون خورد. یدونه از اون مفنگی ها فک کنم منو یدفه هل داد
مم عصبیییییی… مصه اژدها دود از مماخم دراومد و .
😬😬
آرع… دودا ک از مماخم کاملن خارج شدن، مصه جن از رو صندلی
(شایدم از رو زمین)
پاشدم، همچین پاشدم ک همه حتا دایی
(حتااااا دایی☝)
گرخیدن رفتن گوشه اتاق! یکیشون رفت اون یکی گوشه
رفتم بش گفتم تو بودی؟! هیچی نگفت
ب اون یکیا گفتم کی بووود؟! گفتن اون
دوباره برگشتم بش گفتم تو بودی؟! حنجرمو جرررر دادم بازم داد زدم: میگم تو بودیییییی؟!؟
فک کنم گوشیه هنوز دسم بود. با حرص محکم کوبیدم ب کمرش و از اتاق اومدم بیرون رفتم پیش ننم
همینطور ک پیش ننم نشسهبودم انگار چن تا از دوسای دایی جان ب جان آفرین تسلیمیدن
قشنگ یادم نیس ولی انگار دایی با دوتاشون اومد بیرون. بعد فقد یادمه ک بازم ب اذن خدای متعال خونه ب جنگل تبدیل شد ک انگار گنجنامه
(ی جای خعلی باحال ک جنگل و آبشار و ایناس تو همدان)
بود و وسطش ی برکه لجنی حال قاطی کُن
اونجام ی سری درگیری رخ داد ک بازم یادم نیس
اوه اوه اینجاش باحالع دقت بفرمایید خاهشن: یذره تو جنگله راه رفتم، جنازه یکی از دوسای داییو دیدم ک از ی طنابی آویزون بود
یدفه خیلی شیک و مجلسی کَلهاش کندهشد افتاد زمین
منم اصن نترسیدم دوباره بازگشتم ب سوی برکه یاروعه
(بازگشت همع ب سوی آن است☝)
بعد اونجا انگار ی گَله عادم عجیب غریب و کوچولو ک خودشونو جن معرفی کردن، مصه قوم تاتار بمون حمله کردن
(دور از جونه قوم تاتار😐😨)
و ی سریا رو میگرفتن میبردن
همچنان ب اذن خدای عزّوجل دو تا از همکلاسیام ب ما ملحق شدن و جنا اونارو گرفتن بردن… منم ک ب صورت داوطلبانه جلوتر از جنا راه افتادم
(خدایی حال میکنید جرعتو؟!؟😎)
آرع… از چنتا تونل گلی و اینا رد شدیم و رسیدیم ب ی جایی کع انگار زیرزمین بود. بعد اونا رو بردن تو ی تونل دیگه ک بازم من باهاشون رفتم
😛
رفتیم ی اتاقک کوچولو… یه درو وا کردن ک البته اول من پریدم بیرون
بعد درو یذره بستن و چن نفر دراومدن… آخرین نفراتی ک از در بیرون اومدن دوتا از شخصیت های کارتون پو بودن
بازم آرع… اون دوتا شخصیتا ناپدید شدن. برگشتم دیدم ک بعله! ما الان رو پشت بودم یکی از این خونه دوطبقه های قدیمی همدانیم
(درک نمیکنید اگ این خونه هارو ندیدع باشید😆)
جنا برگشتن گفتن کع: اگه رضوانی خانومو پیدا نکنید آزادتون نمیکنیم! حالا رضوانی خانوم کیع؟! معلم ادبیات ما
بنده خدا در عین ناز و اداش خیلی ترسناک بود
منم ک خعلی تعجب کردم و گفتم کع: پس رضوانی خانوم جنه
میگم چرا ی جووووریه
(انگاری رضوانی خانوم سر دستهشون بود)
اونجا من و ی عاغایی و ی خانومی تصمیم گرفتیم الفرار
دیدیم ک یع چنتا
(یه چنتا، یک ولی در عین حال چنتا )
همسایه رو پشت بومن. نگو اون شاسکولام فک میکردن ما همسایشونیم
😐
بعد یکی از جنا خودشو شبیه پیرزن کرد اومد بالا ی زِرایی زد و رفت
(مرصی وظیفه شناسی… اومد، زراشو ک زد خودش رفت)
منو آغاعه و خانومع رفتیم ی نیگایی ب این دور و برا بندازیم ک دیدیم پشت بومایه بقیه مصه دهاتا گِلیه و یکی از یکی پایینتر میشه پرید روشون. رو یکیشونام ی پیرمردی داشت میکارید… نع ینی داشت کار میکرد
آغاعه ک با ما بود یدفه جوری پرید ک 2 تا پشت بومو رد کرد
(جَلَل خاااااااالق😵)
از پیرمرده کمک خاس
منم از اون ور ک پشت بوما کوتاه تر بودن یواش پریدم پایین و ب خانومعام گفتم بیا
مقداری پِهِن و پشکل اونجا بود
رفتم پیشه اونا واسادم تا خانومه همسایه هارو پیچوند و اومد
با خانومه و آغاعه رفتیم از تو کوچه رسیدیم ب پیرمرده ک منتظرمون بود. خعلی یواش ک جنا نفمن. آرع! آروم یواش
اون وسط… خانوم آغاعه، یا تبدیل ب ننه بابام شدن، یا ننه بابام بودن و من تازه فمیدم
خعلی چیز جالبی بود خوشمان آمد
خلاصع
(حالا مصلن خلاصشه ک انقد زیاده)
با مادر پدر گرام داشتیم فرار میکردیم و دور شدعبودیم ولی هنوز پشت بوم خونههه رو میدیدیم ک یهو جن پیرزنیه اومد رو پشت بوم دوباره یخورده زر زد و طبق وظیفش بعده زر های گُهَر بارش محل حادثه رو ترک کرد
همینجور داشتیم دور میشدیم ک من گفتم: وایییییی باباااا! خونه دایی مجتبی
اونم گفت: قیطریههههه؟!؟
گفتم: نگووووو اسمشو نیار الان جنا میان
بش بگو خونهاش جنیه عوضش کنع
(توروخدا علم غیبو حال میکنید)
یکم دیگه ک راه رفتیم احساس کردم ک عههههه اینجا چقد شبیه مشهدههههه
دیگهام چیزی یادم نیس
و دگر هیچ
7 سال پیش
چی میزنی اینا رو میبینی ؟ من هم یه بار خواب دیدم همه ی فیما با هم قاطی شده حامد کمیلی داشت با صابر ابر دعوا مییکرد مهناز افشارم اون گوشه جیغ میزد
7 سال پیش
وای چه تخیلییییی
من خوابام گانگستریههههه
7 سال پیش
7 سال پیش
خیلی باحالی
7 سال پیش
خخخخخ این ته خواب بوددد
من اگه جای تو بودم یسره میخوابیدم
البته مامه منم ازین جور خوابا بعضی وختا میبینه وختیم تعریف میکنه کلی میخندیم
خلاصه ایشالا همیشه ازین خوابا ببینی مارو هم شاد کنی
7 سال پیش
عاغاااا خط چهارم مشکی... تهران یا همدانشو نمیدونم*
اِچتبا شدع
7 سال پیش
چی میزنی اینا رو میبینی ؟ من هم یه بار خواب دیدم همه ی فیما با هم قاطی شده حامد کمیلی داشت با صابر ابر دعوا مییکرد مهناز افشارم اون گوشه جیغ میزد
والا بوخودا چیزه خاصی نمیزنم
مدلم اینطوریه تخیلات چرت و پرت زیاد دارم
7 سال پیش
خیلی باحالی
معرصی
7 سال پیش
خخخخخ این ته خواب بوددد
من اگه جای تو بودم یسره میخوابیدم
البته مامه منم ازین جور خوابا بعضی وختا میبینه وختیم تعریف میکنه کلی میخندیم
خلاصه ایشالا همیشه ازین خوابا ببینی مارو هم شاد کنی
واییییی سحر نمیدونی کع
ی چن بارم در حالی ک خواب میدیدم، میدونسم ک اینا خوابن تلاشم میکردم ک از خواب بیدار شممممم
7 سال پیش
واییییی سحر نمیدونی کع
ی چن بارم در حالی ک خواب میدیدم، میدونسم ک اینا خوابن تلاشم میکردم ک از خواب بیدار شممممم
خخخخخ برا منم اینجوری شده ولی من خودم بیدارم که میشم باز چشمامو میبندم که ادمشو ببینم
اکثرا جوابم میده :-):-)
7 سال پیش
خداییش خیلی حال کردم
خیلی باحال بود
ادامه بده دل خنگولستانیارو شاد کن
دستت مرسی
7 سال پیش
عالی عالی بیشتر از این خاطره ها بزار
7 سال پیش
خداییش خیلی حال کردم
خیلی باحال بود
ادامه بده دل خنگولستانیارو شاد کن
دستت مرسی
خاعش میشع
اگ دوص داشته باشید حتمن میذارمممم
7 سال پیش
عالی عالی بیشتر از این خاطره ها بزار
مچکررررر چشم حتمن
7 سال پیش
عالی بود همیشه از اینا بزار
من بیشتر خواب میبینم تو فیلمام مثل تو فیلم کیمیا جنگ بود خواب دیدم وسط جنگم با کیمیا فرار میکنم
7 سال پیش
منم کلا تو خوابام می خورم زمین!!! بعد یه غول داره دنبالم میکنه
7 سال پیش
عالی بود همیشه از اینا بزار
من بیشتر خواب میبینم تو فیلمام مثل تو فیلم کیمیا جنگ بود خواب دیدم وسط جنگم با کیمیا فرار میکنم
باعشه میذارممم
7 سال پیش
منم کلا تو خوابام می خورم زمین!!! بعد یه غول داره دنبالم میکنه
من اصولن وختی ک هنوز تو خاب و بیداریعم و کامل خابم نبردع احساس میکنم محکم ع ی جایی افتادم زمین... و یهو چشامو باز میکنم میبینم ک عهههه اینجا ک خونه خودمونع
7 سال پیش
من اصولن وختی ک هنوز تو خاب و بیداریعم و کامل خابم نبردع احساس میکنم محکم ع ی جایی افتادم زمین... و یهو چشامو باز میکنم میبینم ک عهههه اینجا ک خونه خودمونع
دقیقا منم همین طورم
7 سال پیش
دقیقا منم همین طورم
یاسی ی بار خاب میدیدم ی میز گُنده پر از خوراکی هایه خوچمزه جلومه
بعد همین ک خاسم پاشم بخورمشون، یهو حس کردم ک الان رو تخت خابم و دارم میشینم رو تخت
همینجور ک داشتم مینشستم خوراکیا هی کمرنگ شدن کصافطاااا
کامل نشستم دیدم هیچی نموند همع ناپدید شدن
دوباره دراز کشیدم ک از اول بیان... ولی خو نیومدن دگ
7 سال پیش
فاطی خیلی باحالی خدایی..کلا فاطمه هاااا باحالن
هر چه میخواهد دل تنگت بگو