پيرمرد هر بار كه مي خواست اجرت پسرك واكسیِ كر و لال را بدهد، جمله اي را براي خنداندن او بر روي اسكناس مي نوشت. اين بار هم همين كار را كرد. پسرك با اشتياق پول را گرفت و جمله اي را كه پيرمرد نوشته بود، خواند
روي اسكناس نوشته شده بود: وقتي خيلي پولدار شدي به پشت اين اسكناس نگاه كن
پسر با تعجب و كنجكاوي اسكناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه كند. پشت اسكناس نوشته شده بود: كلك، تو كه هنوز پولدار نشدي
پسرك خنديد با صداي بلند، هرچند صداي خنده خود را نمي شنيد
همیشه پر از مهربانی بمان و دلیل شادی دیگران باش، حتی اگر هیچکس قدر مهربانیت را نداند، این ذات توست که مهربان باشی، تو خدایی داری که به جای همه برایت جبران میکند
هر چه میخواهد دل تنگت بگو