باغبانی چنان عاشقانه درختان و بوته های بوستانش را دوست می داشت
که حتی شاخ و برگهای خشکیده و پوسیده را دور نمی ریخت
و همه را در باغ جمع آوری می کرد
کم کم تمام فضای باغش پر شد از شاخ و برگهای پوسیده و بوستان زیبایش
به انباری از زباله بدل شد
براستی بسیاری از ما همچون آن باغبان نیستیم؟
مدام کوهی از نگرانی، ناراحتی، شکست، سرخوردگی، ترس و ناامیدی را تلنبار می کنیم که بهتر است فراموش شوند
تا باغ زیبای زندگیمان به زمینی بایر بدل نشود
هر چه میخواهد دل تنگت بگو