یه شبایی تو زندگی هست که
وقتی دفتر خاطراتت رو ورق میزنی
به چیزایی میرسی که نمیدونی
تقدیرت بوده یا تقصیرت
به آدمایی میرسی که نمیدونی دردن یا همدرد
به لحظه هایی میرسی که هضمش واسه دل کوچیکت سخته
و به دردایی میرسی که برای سن و سالت بزرگه به آرزوهایی که توهم شد
رویایی که گذشت
به چیزایی که حقت بود اما شد توقع
و زخم هایی که با نمک روزگار آغشته شد
و احساسی که دیگران اشتباه می نامند
و دست آخر دنیایی که بهت پشت کرده
و بازهم انتهای دفتر خودت میمانی
و زخم هایی که روزگار پشت هم میزند
و سکوت هم دوای دردش نیست
کاش دنیا مهربان تر بودی
7 سال پیش
تقصیرم بوده
7 سال پیش
ای کاش دنیا مهربون تر بود...
هر چه میخواهد دل تنگت بگو