○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

بسم الله الرحمن الرحیم

من در سه بعدی افکار خویش غرق شده ام غرق در افکار کودکانه ایی که حال دیگر پخته شده است
غرق در روز های خوب کودکی که با بچه های مدرسه سر نوبت لی لی دعوا به را می انداختیم
غرقم، غرق در افکاری که گریه های کودکانه ام را برای خریدن ان عروسک با موهای خرگوشی بلندش را به یادم می اورد

دلم تنگ است دل تنگ ان روزهایی که غم از پشت شیشه سرک میکشید اما جرئت داخل شدن نداشت
تنگ برای گربه ی کنار حوض خانه ی خان جون که برای گرفتن ماهی های طلایی داخل حوض خودرا به اب و اتش میزد اما تنها چیزی که عایدش میشد خیسی موهای تنش بود که با اکراه خود را تکان میداد تا، موهای تنش خشک شود و میو میو کنان صحنه ی باخت خودرا ترک میکرد

یاد دیگ بزرگ خان جون که هرسال در ماه محرم واسطه ایی می شد
برای جمع کردن اهل فامیل کنار هم
لبخندی روی لبم می اید یاد ان باغ مملو از زرد الو بخیر
زردالوهایی که مانند افتاب در زمینه ایی سبز میدرخشیدند
وبه خانه ی وسط باغ جلوی دیگری میدادند

حال چه؟!؟
ان زرد الو ها وان خانه ی وسط باغ به خاطره ها پیوسته و نه دیگر خان جونی هست و نه زردالوهای مانند افتاب
انگار که از اول هم هیچ کدام از انها وجود نداشته اند

دست از خاطرات خود برمیدارم وبه عکس خندان خان جون که بر روی سنگ خانه ی ابدیش حک شده لبخند میزنم

یادش بخیر و روحش شاد

○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

لیلی حجازی

خوشحال میشم نظرتونو بدونم