روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند
مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد
برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند
اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد
بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود
شیاد به معلم گفت: بنویس _ مار
معلم نوشت : مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند
7 سال پیش
عالی بود ، خیلی قشنگ بود
کسی که عادت کرده به ظلم و ستم ، آزادی براش زندونه
7 سال پیش
به قول اوسام امیر کبیر :
.
.
.
مملکت برای پیشرفت ، به ملت باسواد احتیاج داره
7 سال پیش
عالی بود
7 سال پیش
به قول اوسام امیر کبیر :
.
.
.
مملکت برای پیشرفت ، به ملت باسواد احتیاج داره
اره حرفش عالیه
هر چه میخواهد دل تنگت بگو