♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

سلام بازم خاطره سر دخی خالمه

اقا پسر خالمون یه مرغ عشق داره
خیـــلی خوشگله

یه روز رفتیم خونشون به پسر خالم گفتم
مرغ عشق تون بچه نمی یاره ؟
*malos*

ـ نمی دونم بیا نگاه کنیم
*ajibeh*

اقا می ره مرغ عشق رو میاره
هی شکمش رو دست می زنه اون بیچاره هی فریاد میکنه

ـ فاطمه (من)فک کنم داره بچه میاره
*hora_hora*

اقا پسر خالی ما هی انگشت زد به شکمش
اونم هی فریاد
یهو یه چیزی پرید سره لباسش
*O_0*

(رفته بودم پارچه بیارم من )

ـ فاااااطمهههه بچه اومدش
*hazyon*

منم با سرعت اومدم که خوردم تو دیوار
مثل عن پخش زمین شدم
*difal*

هیچی دیگه تا رسیدم پیشش
دیدم مرغ عشق ریده به لباسه سفیدش
یهو دخی خالی ما اومد

دستشو گذاشت رو چشماش هی سرشو تکون داد
بعدش یهوووو گفت
ـ اخه اوسکل ها اون پسره چطوری میخواد بچه بیاره خاک تو سرتون
:khak:

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥