khengoolestan_axs

*~*~*~*~*~*~*~*

بلبلی روی گلی نشست
گل به بلبل لبخندی زد
اما،
بلبل توجه نکرد و مشغول اواز خواندن شد
گل به بلبل گفت صدای خوشی داری
بلبل توجهی نکرد و فقط با حسرت گل را نگاه کرد
گل از بلبل پرسید چرا به علاقه ی من اهمیتی نمیدهی؟؟؟

بلبل با نگاهی پر حسرت و صدای غمگین جواب داد: اخر نمی خواهم همچون باد، همچون باران، همچون انسان… نامردی باشم زیر نفرت های تو…. زیر نفرت های معشوقم باشم
من مسافرم و تو استراحتگاه مسافر
ولا غیر

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥