♦♦—————♦♦

بهلول که بود

بهلول که اسم اصلی او «وهب بن عمرو صیرفی کوفی» است، در قرن دوم هجری در شهر کوفه متولد شد.وی به روایتی برادر مادری هارون الرشید(خلیفه عباسی) و به روایتی پسرعموی او بود. واژه بهلول در عربی به معنای «شاد و شنگول» است
از معانی دیگر “بهلول”: مرد خندان، کسی که خوبی های زیادی دارد، صاحب صورت زیبا، شخص بذله گو و در عین حال حق گو و حاضرجواب می باشد. اشخاص دیگری هم به این اسم بوده اند ولی بهلول معروف همان شخصی است که از شاگردان مخصوص امام صادق{ع} و از محبان اهل بیت بوده است

هنگامی که هارون الرشید برای بقای خلافت بیم زیاد از پسر امام صادق یعنی امام موسی کاظم داشت سعی داشت ایشان را به قتل برساند از بهلول نیز خواست تا فتوا دهد اما بهلول مخالفت میکرد و به مقتضای وقت و راهنمایی امام کاظم{ع} خود را به جنون و دیوانگی زد تا از درخواست هارون خلاصی یابد

در این حال پند و اندرزهای خود را با بیانی شیرین میگفت و گاه خلیفه وقت را رسوا و محکوم می ساخت. علمای شیعه بطور معمول او را از علما و عرفا می دانند و همچنین اشعاری به او منتسب است. بهلول در حاضرجوابی و حل مسائل، سرآمد فضلای عصر خود بود
او در سال 190 هجری قمری در گذشت و مقبره او در بغداد است

^^^^^*^^^^^

دو تا از داستان های او

روزی وزیر هارون به شوخی به بهلول گفت:مبارک است! خلیفه حکومت گرگها و خنزیرها(خوکها) را به تو واگذار کرد

بهلول بی درنگ گفت: خودت حکومت مرا فهمیدی و تصدیق کردی.از این به بعد مواظب باش که از اطاعت من سرپیچی نکنی

حضار از سخن بهلول به خنده افتادند و وزیر شرمنده شد

خیلی وقت ها به جای جواب “خودتی” میشه چیزهای بهتری گفت

آورده اند که روزی ابوحنیفه در مدرسه مشغول تدریس بود . بهلول هم در گوشه ای نشسته و به درس اوگوش می داد . ابوحنیفه در بین درس گفتن اظهار نمود که امام جعفر صادق (ع) سه مطلب اظهار مینماید که مورد تصدیق من نمی باشد و آن سه مطلب بدین نحو است: اول آنکه می گوید شیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد و حال آنکه شیطان خود از آتش خلق شدهو چگونه ممکن است آتش او را معذب نماید و جنس از جنس متاذی نمی شود

دوم آنکه می گوید خدا رانتوان دید حال آنکه چیزی که موجود است باید دیده شود . پس خدا را باچشم می توان دید

سوم آنکه می گوید مکلف(مسئول) فاعل فعل خود است که خودش اعمال را به جا می آورد حال آنکه تصور وشواهد بر خلاف این است. یعنی عملی که از بنده سر میزند از جانب خداست و ربطی به بنده ندارد

چون ابوحنیفه این مطالب را گفت بهلول کلوخی از زمین برداشت و به طرف ابوحنیفه پرتاب نمود که ازقضا آن کلوخ به پیشانی ابوحنیفه خورد و او را سخت ناراحت نمود و سپس بهلول فرار کرد
شاگردان ابوحنیفه عقب او دویده و او را گرفتند و چون با خلیفه قرابت داشت او را نزد خلیفه بردند و جریان را بهاو گفتند

بهلول جواب داد ابوحنیفه را حاضر نمایید تا جواب او را بدهم . چون ابوحنیفه حاضر شد بهلول به او گفت: از من چه ستمی به تو رسیده ؟
ابو حنیفه گفت: کلوخی به پیشانی من زده ای و پیشانی و سر من درد گرفت. بهلول گفت درد را میتوانی به من نشان دهی ؟ ابوحنیفه گفت: مگر می شود درد را نشان داد ؟

بهلول جواب داد: تو خود می گفتی که چیزی که وجود دارد را می توان دید و بر امام صادق (ع)اعتراض می نمودی و می گفتی چه معنی دارد خدای تعالی وجود داشته باشد و او را نتوان دید؟
و دیگر آنکه تو در دعوی خود کاذب و دروغگویی که می گویی کلوخ سر تو را به درد آورد زیرا کلوخ ازجنس خاک است و تو هم از خاک آفریده شده ای. پس چگونه از جنس خود متاذی می شوی؟

و مطلبسوم خود گفتی که افعال بندگان از جانب خداست پس چگونه می توانی مرا مقصر کنی و مرا پیشخلیفه آورده ای و از من شکایت داری و ادعای قصاص می نمایی. ابوحنیفه چون سخن معقول بهلول را شنید شرمنده و خجل شده(ضایع شد!) و از مجلس خلیفه بیرون رفت

^^^^^*^^^^^

اینم اولین پستم امید وارم خوشتون بیاد و اگه تکراری بود ببخشید