زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند

روز بعد، ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه اش در حال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت

لباس ها چندان تمیز نیست

انگار نمی داند چه طور لباس بشوید

احتمالا باید پودر لباسشویی بهتری بخرد

همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت

هربار که زن همسایه لباس های شسته اش را برای خشک شدن آویزان میکرد زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد ، روزی از دیدن لباس های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت

یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده

مرد پاسخ داد

من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم

 

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

 

ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﭘﯿﺶ ﺯﻧﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ

نمی دﺍﻧﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﻛﻪ ﯾﻚ فرشته ﺑﻪ ﻧﺰﺩ من ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﯾﻚ ﺁﺭﺯﻭ ﻛﻦ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺵ ﻛﻨﻢ
ﺯﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎ ﻛﻪ ١٦ ﺳﺎﻝ ﺍﺟﺎﻗﻤﻮﻥ ﻛﻮﺭﻩ ﻭ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ، ﺁﺭﺯﻭ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﺷﻮﯾﻢ
ﻣﺮﺩ ﺭﻓﺖ ﭘﯿﺶ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻭ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺗﻌﺮﯾﻒﻛﺮﺩ، ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ

تو که می دانی ﻣﻦ ﺳﺎل هاﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ شده ام، ﭘﺲ ﺁﺭﺯﻭ ﻛﻦ ﻛﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ
ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﻓﺖ، ﭘﺪﺭﺵ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ

ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪﻫﻜﺎﺭﻡ ﻭ ﻗﺮﺽ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺗﻘﺎﺿﺎﯼ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻛﻦ
ﻣﺮﺩ ﻫﺮﭼﻪ ﻛﻪ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩ ﻫﻮﺍﯼ ﻛﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻛﺪﺍﻡ ﯾﻚ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺗﻘﺪﻡ ﺩﺍﺭﻧﺪ: ﺯﻧﻢ؟ ﻣﺎﺩﺭﻡ؟ ﭘﺪﺭﻡ؟
ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺭﺍﻩ ﭼﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﭘﯿﺶ فرشته ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ

ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ، ﺑﭽﻪﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔﻬﻮﺍﺭﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﻃﻼ ﺑﺒﯿﻨﺪ

 

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

در یکي از دبيرستان ها هنگام برگزاري امتحانات سال ششم دبيرستان به عنوان موضوع انشا اين مطلب داده شد که

”شجاعت يعني چه؟”
محصلي در قبال اين موضوع فقط نوشته بود

”شجاعت يعني اين”
و برگه ي خود را سفيد به معلم تحويل داده بود و رفته بود
اما برگه ي آن جوان دست به دست دبيران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا به ورقه سفيد او نمره ۲۰ دادند
فكر ميكنيد اون دانش آموز چه كسي مي تونست باشه؟
دکتر علی شریعتی

 

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

دلتون همیشه شادوبی غم