آنچه از عقل کشیدم دو عدد دندان بود
چند چیز است که باید سَرِ دل هم بکشم
دورم و دورم از آن ساز و صدای نَفَسَت
که برقصم وسطِ خانه و کِل هم بِکِشم
پس طبیعی‌ست که شب‌ها بنشینم یک‌جا
یاد تو باشم و سیگارِ ڪَمِل هم بکشم

دل من، خوش به همین بسته‌ی آبی رنگ است

مثلِ شومینه‌ی برقی وسطِ فصلی سرد
شعله را در بغلِ چوب، نگه داشته‌ای
آن گلی را که برایت، شبِ عقد آوردم
گرچه خشکیده ولی خوب نگه داشته‌ای
روی هر طاقچه و توی هر آن‌چه کمد است
آن‌همه شیشه‌ی مشروب، نگه داشته‌ای

من در آن خانه فقط جنسِ اضافی بودم!؟

دورم و دورم از آن شب که مرا خوابی بود
در سرم بینِ دو افراطیِ عاشق، جنگ است
آه… ای فکرِ عزیزم! برو و صبح بیا
وقت با حوصله و دل، همه با هم تنگ است
پس طبیعی‌ست که شب‌ها بنِشینم یک‌جا
دل من، خوش به همین بسته‌ی آبی رنگ است

هرچه من را به تو نزدیک کند، دل‌خوشی است

آن نبودم که نگُنجم به دل و حوصله‌ات
گرچه من شیفته‌ی فلسفه‌بافی بودم
آن نبودم که نباشم، که نخواهم باشم
فکر کردم که به اندازه‌ی کافی بودم
هرچه را داشته ای، خوب نگه داشته‌ای
من در آن خانه فقط جنس اضافی بودم

که سپردی به خدا کارِ نگهداری را

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

❇یاسر قنبرلو❇