*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.

کانال‌ تلویزیون کوچک خانه ما، پیچی بود
مثلن برای تماشای فوتبال، باید چهار بار پیچش را می‌چرخاندیم به راست

کانال سه را برفکی می گرفت. سیاه و سفید. یک وقت‌هایی معجزه هم می کرد. خودم کشفش کرده بودم
داشتم پیچ تلویزیون را می‌چرخاندم که یکهو، لای برفک‌ها سایه محو زنی را دیدم که داشت می رقصید

همانجا خشکم زد. پیچ دندانه دار و گرد تنظیمِ سیگنال را چرخاندم. آنتن های میله ای را تا آخر کشیدم بیرون تا برفک ها کمتر شود. ده دقیقه ای پیچ و تاب زن را دیدم، دست هایش را که بالا می رفت و می چرخید
موهای بلندش را که با هر تکانی، این ور و آن ور می شد. آب از دهانم راه افتاده بود

آن شب که قضیه را برای بابا تعریف کردم، هیچ باورش نشد. گفت: باز خالی بستی بچه؟

بلند شدم و چند بار تند و تند پیچ کانال ها را چرخاندم
هیچی نشان نداد. یک پس گردنی هم خوردم که: خراب میشه کانال تلویزیون الاغ

بعد از آن، صبح و عصر می نشستم جلوی کانال های برفکی، خوب تماشا می کردم ببینم لای سایه ها، زنی می رقصد یا نه

یک بار با چشم‌های خودم دیدم که چند مرد آمازونی، میخ بلندی را توی شکم زنی فرو کرده‌اند

بابا گفت: اسم فیلمه جزیره آدم خورها نبود؟

گفتم: نمی دونم. اما خیلی ترسیدم

یکهو یک کف گرگی ول کرد سمت کله‌ام. گفت: گوساله کی گفت بری سر نوارهای من؟

گفتم: نرفتم بخدا. کشوی ویدیو که قفله

یک اردنگی دیگر هم خوردم که چطور توانسته ام قفل را باز کنم و ببندم

از آن روز، یواشکی برفک‌ها را تماشا می کردم. با صدای بسته. بعضی روزها از صبح تا شب هیچی نشان نمی داد. لجم در می آمد. هی تند تند ، پیچ تلویزیون را می چرخاندم. بالاخره، شکست

پلاستیکش ماند لای انگشت هام. هول شدم. انداختمش روی فرش. رادیو را از سر طاقچه برداشتم و دویدم تو حیاط. با خودم گفتم: به بابا میگم من که داشتم رادیو گوش میکردم. چه میدونم کی کانال تلویزیونو شکسته

داشتم موج رادیو را می‌چرخاندم. یکهو لای خرت و خرت، صدای بوق تلفن شنیدم. یکی گوشی را برداشت. گفت: بله

زن گفت: یه مشتری برام جور کن هاشم. دست و بالم خالیه

مرد گفت: برو سر خیابون واستا

زن گفت: اینجا همه منو میشناسن

مرد گفت: برو یه جا که نشناسن

تلفن را کوبید. زن هنوز گوشی را نگذاشته بود. صدای هق هقش می آمد. می ترسیدم چیزی بگویم و زن صدایم را بشنود. نفس نمی کشیدم. گوشی را که قطع کرد، رادیو به خرت خرت افتاد

بابا محسن کلید انداخت و آمد تو. گفت: نوبت رادیو شد که خرابش کنی؟

گفتم: مگه تلویزیونو من خراب کردم؟ مگه کانالشو من شکستم؟

گفت: مگه کانال تلویزیون شکسته؟

!!…. اوه. پسر

*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.

❇مرتضی برزگر❇