*********◄►*********

آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود، پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت ای پدر امرت چیست ؟

پدر گفت: پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود اکنون که در بستر مرگم و فرشته ی مرگ را نزدیک حس میکنم بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی میکند. از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند

پسر گفت: ای پدر چنان کنم که میخواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم

پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد

از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو مینمود وازآن پس خلایق میگفتند

خدا کفن دزد اول را بیامرزد که فقط میدزدید وچنین بر مردگان ما روا نمیداشت

*********◄►*********