—————–**–

روزی والی شهر می خواست شخص جسوری را به مأموریت خطرناکی بفرستد. ملا داوطلب این مأموریت شد. حاکم خیال کرد ملا شوخی می کند. خواست او را بیا زماید. دستور داد ملا در همان جا به ایستد و دستهایش را باز کند. بعد به یکی از کمانداران گفت: شب کلاه ملا را با تیر بزن

تیرانداز، شب کلاه ملا را با تیر سوراخ کرد. ملا از ترس نزدیک بود قالب تهی کند، اما به روی خودش نیاورد

حاکم یک بار دیگر به تیرانداز دوم گفت: قبای ملا را سوراخ کن! تیرانداز با تیری گوشه قبای ملا را سوراخ کرد. ملا از ترس رنگ به چهره نداشت. اما باز هم به روی مبارک نیاورد حاکم فرمان داد یک کلاه و یک قبای نو به ملا بدهند

ملا به حاکم گفت: اگر ممکن است، دستور بفرمایید یک شلوار نو هم به آنها ضمیمه کنند. حاکم پرسید: شلوار شما که سوراخ نشده

ملا جواب داد: ولی بیش از آنها خسارت دیده

—————–**–

❇ملانصرالدین❇