—————–**–
روزی شخصی به دهكده اي مي‌رفت. در بين راه زير درخت گردوئي به استراحت نشست و در نزديكي اش بوته خربزه ای را ديد

او به فكر فرو رفت كه چگونه خربزه به اين بزرگي از بوته كوچكي بوجود مي آيد و گردوي به اين كوچكي از درختي به آن بزرگي ؟

سرش را به آسمان بلند كرد و گفت : خداوندا! آيا بهتر نبود كه خربزه را از درخت گردو خلق مي كردي و گردو را از بوته خربزه؟

در اين حال گردوئي از درخت بر سرش افتاد و برق از چشمهايش پريد و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت

پروردگارا! توبه كردم كه بعد از اين در كار الهي دخالت كنم؛ زيرا هرچه را خلق كرده اي حكمتي دارد. اگر جاي گردو با خربزه عوض شده بود من الآن زنده نبودم

—————–**–