یک روز بلی گفتم و امروز تو اینجا
همراه منی همسفر مشهد آقا
باریدن برف و حرم و دست تو در دست پرواز کنم … من نه !کنار تو شوم ما
یک چادر خیس و تو که دلواپس مایی
لبخند من و اینکه : خوشم مرد دل آرا
پاکی تو و این عشق مرا سوی خدا برد
من روی زمین هم بشوم حضرت حوا
چشمان ترم، دست تو و گنبدی از زر
با صوت برایم تو بخوان قول خدا را
وقتی که تو هستی و کنارم نفست هست
آرام شوم بی خبر از قصه ی فردا
آنها که فقط غصه چشیدند در این راه
حتما چو من و تو نچشیدند سفر را
8 سال پیش
مثه همیشه عاااااالیییییی
هر چه میخواهد دل تنگت بگو