تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را
منِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را؟

مثل یک کودک مبهوت که مجبور شود
تا به نقاشی اش آبی نکشد دریا را

حرف را می شود از حنجره بلعید و نگفت
وای اگر چشم بخواند غمِ نا پیدا را

عطر تو شعر بلندی است رها در همه سو
کاش یک باد به کشفت برساند ما را

تو همانی که شبی پر هیجان می آیی
تا فراری دهی از پنجره ها سرما را

فال می گیرم و می خوانی و من می خندم
بنشین چای بخور خسته نباشی یارا

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

✴مهدی فرجی ❇