*********◄►*********

وقتی برای رفتن به هر جایی خلوت ترین و دور ترین خیابان را انتخاب میکنی،
وقتی که به پشت در میرسی و سیل کفش های میهمان ها را میبینی و بدون معطلی سر خرت را کج میکنی و میزنی به جاده تا آب ها از آسیاب بیوفتد و خانه هم به مانند خیابان دم دم های چهار صبح خلوت ِ خلوت شود،
وقتی قید همه ی دوست داشتنی هایت را از بیخ و بُن میزنی،
وقتی به هر کاری متوسل میشوی تا دورهمی هایت را بپیچانی و وارد شلوغی بیش از دو نفر نشوی،
وقتی سفیدی زیاد اذیتت میکند،
وقتی چشمانت همیشه ی خدا پشت یک عینک دودی بی مروت قائم میشود،
وقتی که صورتت در عید هم صاف نمیشود که نمیشود،
وقتی آنقدر عمیق و مستاصل نفس میکشی که سوپر مارکتی سر محل هم میفهمد که یک چیزی درست نیست،
وقتی چند دقیقه بعد از سال تحویل میدانی که پس از امروز میتوانی تمام روزهای امسال را ایضاً بزنی و ازشان مثل آب خوردن بُگذری،
وقتی هیچ آغوشی بی منظور باز نمیشود،
یعنی یک جای کار می لنگد.
یعنی دیر یا زود جایی از نفس خواهی افتاد.
یعنی اینکه وارد شدن به طوفان نزدیک تر از هر موقع دیگری است.
و بدین ترتیب است که ذره ذره ته میکشیم…
ذره ذره…
آرام آرام…

*********◄►*********

#پویان_اوحدی